امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

عروسی و سفر مکه

بعد از تولدتون مامانی حسابی خسته و کوفته شده بود. نی نی کوچولو هم اذیت می کرد. مجبور شدم روز شنبه برم دکتر. به بابا تلفن زدم و گفتم که من ظهر خونه نمیام. بگو عمه مریم یا مامان سیما بیاد پیششون تا من برگردم. اما طبق معمول گفته های بابا اونها هیچکدوم خونه نبودن. نمی دونم چرا هر وقت قرار شما پیش اونها باشید هیچکدومشون خونه نیستند. طبق معمول دوباره تیپاکس شدید واسه خونه مامان جونی. من موندم اگر خدایی نکرده بعد از 120 سال مامان جونی بمیره تکلیف شماها چی می شه. در اینجور مواقع آوره می شید. ساعت 5 از دکتر خسته و کوفته برگشتم. نی نی سالم بود و هیچ مشکلی نداشت. شب عروسی عمع ایلین طلایی دعوت داشتیم. شما رو اوردم خونه خودمون. با هم یه دوش گرفتیم، بابا...
10 مهر 1392

تولد

پنج شنبه چهارم مهر تولدتون بود. با اینکه همه تصمیمها از قبل واسه نگرفتن تولد اتخاذ شده بود اما مادرخانمی در یک اقدام متهورانه ساعت 8 صبح به بابایی گفت که میخواد واستون تولد بگیره. بابایی هم چشمهاش گرد شده بود و دائم می گفت که نمی تونی. اما هنوز بابایی نمی دونه که مامانی هر کاری رو بخواد انجام می ده. اول از همه کارهای خونه رو انجام دادم. بعد رفتم خرید، واسه شام تصمیم گرفتم که چلو مرغ بدم، واسه همین فقط ران مرغ خریدم، میوه، بادکنک،ذرت، قاشق و چنگال و......خریدم و ساعت 12.5 اومدم خونه. خسته خسته بودم. بعد از شستن مرغها شما رو خوابوندم و با بابایی یه گوشه از خونه رو براتون تزیین کردیم. ساعت 4.30 از خواب بیدار شدید. اولین مهمونها مامان جونی و زن ...
6 مهر 1392

این روزهای ما

دیروز هر چی نوشتم پرید. یه عالمه شده بود، واسه همین دیگه حوصله نوشتن نداشتم. جونم براتون بگه شیطون بلاهای مامان توی این مدت اتفاقات زیادی افتاد چون اینترنت دائم قطع بود نمی تونستم بنویسم. اول اینکه شوهر خاله پری حسابی مریضه و من خیلی نگرانش هستم. از بس که سیگار کشیده ریه هاش مشکل پیدا کردن. شما هم که تا چیزی می بینید شبیه سیگار فوری دستتون می گیرید و آتیش می کشید هر وقت هم بهتون می گم کار بدیه دو تایی می گید یعنی عمو محمود و ... بد هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوم اینکه بالاخره کار خان دایی مهدی درست شد و شروع بکار کرد. مامان جونی حسابی خوشحاله. از همین جا دستهای مامان جونی رو می بوسم که ما 7 تا رو به جایی رسوند و هر کدوممون واسه خودمون کاره ...
31 شهريور 1392

آلبوم خاطرات

تعطیلا نوروز 1392 پارک کیو خستگی یک روز نوروزی 1392 امیر حسین یک روز پس از ختنه با دامن مامان امیر علی یک روز بعد از ختنه میدان باباطاهر - همدان 1392/5/18 طاق بستان یک خواب راحت و ارام و توی ماشین در کنار باباهر کرمانشاه طاق بستان - گرسنه و منتظر کباب طاق بستان همدان - آرامگاه باباطاهر دریاچه طاق بستان نوروز 1392 دریاچه کیو ...
3 شهريور 1392

خدایا شکر

امروز بطور اتفاقی وبلاگ سه قلوها رو دیدم. رادمان و رادمهر و روژان. روزهای سختی رو که مامان مریمشون نوشته بود برام تداعی کننده خاطرات شما کوچولوها بود.امروز وقتی به گذشته نه چندان دور بر می گردم می بینم که شما رو به چه سختی بزرگ کردم. فقط 10 روز اولی رو که خونه مامان جونی بودم آرامش خیال داشتم. اونهم با ناراحتی که خاله مژگان پیش آورد زیاد خاطره خوبی توی ذهن مامان نموند. بعدش خونه خودمون، بی خوابی هاتون، تنها بودنم، بابایی می رفت سرکار و من تنها بودم باشما. نمی تونستم  آشپزی بکنم و واسه همین 48 ساعت اول هیچی نخوردم که بعدش مصادف شد با نداشتم شیر واسه شما کوچولوها، با اینکه مادرخانمی 5 تا خواهر و مادر داره، آقای پدر هم 3 تا خواهر و مادر...
30 مرداد 1392

روزهای ما

بعد از سفر حسابی شیطون شدید. اذیت می کنید فراوان و اصلا قابل کنترل نیستید. هر روز باید شیرموز با آب هویچ قاطی بکنید و بخورید. بستنی هم که باید چاشنی باشه. حرف زدنتون هم کلی جالب شده امیر حسین به کمربند می گه کمندر. حسابی از اوستا و شاگردش می ترسید(سنگ کار خونه آقا جون) تا اذیت می کنید به اوستا تلفن می زنم. ساکت می شید. اگر هر کدومتون شیطونی بکنه اون یکی خودش به اوستا تلفن می زنه، با اینکه می دونید که این دروغه ولی باز هم می ترسید. چند وقتی می شه که مامان حسابی خسته است. ماموریت های مداوم اذیتم می کنه، آقای پدر گفته می خوام بیام پیش رئیستون و بگم که محل کارت رو عوض بکنه. شهریور قراره یه ماموریت چند روزه به یزد داشته باشم. دیروز که با تهران هم...
29 مرداد 1392

سفرنامه

جونم براتون بگه گل پسرهای مامان از مدتها قبل تصمیم گرفتیم که تعطیلات عید فطر رو بریم مسافرت. قرار بود که با عمه جون لیلا بریم، اما عمه چشمهاش رو لیزیک کرده بود و باهامون نیومد. جمعه ساعت 11 صبح به سمت همدان حرکت کردیم. صندلی های عقب ماشین رو براتون مدل تخت کردم که راحت باشید. به دوتاییتون می گم که قراره بریم مسافرت بچه های خوبی باشید. شما هم مثلا قول می دید اما می دونم که این قولها قابل قبول نیست. بین راه واسه صبحانه تون نون و پنیر خریدم. لقمه می گیرم بهتون می دم می خورید، امیر حسین می گه : نه مامان این لقمه رو بگیر دستت واسه مسافرت!!!!!!!!!!!!! توی مسیر نسبتا خوب بودید، حسابی هم خوابیدید. ساعت 2 که رسیدیم اول رفتیم میدان باباطاهر، بوی کباب...
20 مرداد 1392

یک روز بد

ناز گلهای مامان زندگی در جریانه و ما دلسپرده ایم به ثانیه های خوب با شما بودن. حسابی یاد گرفتید که وقتی چیزی رو می خواهید به دست بیارید باید زبون بریزید. به من می گید مادرخانمی، به بابا می گید اقای پدر بعد درخواست می کنید. هر روز که از اداره میام باید براتون بستنی بخرم. روز یکشنبه عصر مامان داشت با موهای امیر حسین بازی می کرد. مثل همیشه، یکدفعه برق سفیدی دو تار مو چشم مامان رو زد. گل پسرم دو تا موی سفید توی موهاش داره. فکر می کنم به خان دایی رضا رفته که موهاش یک دست سفیده. اون روز عصر بعد از اینکه بابایی اومد امیر علی می گه مامان از این خونه خسته شدم بریم تو خیابون قدم بزنم. آخه وروجک مامان تو می دونی خستگی چیه؟ رفتیم پیش مجید و واسه خودتون...
15 مرداد 1392

جدایی کامل

گل پسرهای مامان حسابی بزرگ شدید. توی این مدتی که تختخواب هاتون رو انتقال داده بودم اتاق خودتون فقط ظهرها اونجا می خوابیدید. شبها باز هم کنار ما می خوابیدید. شب جمعه خاله مهوش افطار المونین داده بود و همه اونجا بودیم. من با خاله مهرنوش و زندایی در مورد جدا کردن اتاقتون صحبت کردم و حسابی قربون صدقه ات رو رفتم که خودتون تنهایی توی اتاق می خوابید. شب که بر گشتیم خونه خودمون که آقای پدر باز هم به جونمون غر زد که چرا دیر پا شدیم و حساب حالمون رو گفت، شما دوتاییتون رفتید و توی اتاق خودتون خوابیدید. آقای پدر دوباره منفی بافی رو شروع کرد که امشب گریه می کنند، بهونه می گیرند، دارم بهت می گم من از خواب بیدار نمی شم و مامانی هم اصلا جوابش رو نداد، چون ب...
12 مرداد 1392

یک هفته تابستانی

پنج شنبه هفته گذشته خان دایی رضا تلفن زد و گفت که به خاطر مراسم مریم (دختر دوست خان دایی رضا) باید برن قبرستون و گلنوش و گلسا رو ببرم خونه خودمون. سر راه برای شامتون وسایل ساندویچ رو خریدم و با گلنوش و گلسا اومدیم خونه. حسابی ذوق زده شده بودید. عصر که از خواب بیدار شدید اول شیر موز خوردید و بعد سیب زمینی سرخ کرده و بعدش کلوچه خرمایی. حسابی در کنار دختر دایی هاتون دو لپی می خوردید و من احساس خوشحالی می کردم. شب براتون یه غذای خوشمزه پختم. شامل گوشت سینه مرغ ریش ریش شده، سیب زمینی نگینی سرخ شده، کدوی نگینی سرخ شده، فلفل دلمه ای، ذرت، قارچ، بعد از ترکیب و قاطی کردن، همه رو توی تابه مجیک ریختم و روش رو پنیر پیتزا استفاده کردم بعد از 1...
20 تير 1392