امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

سفرنامه

1392/5/20 8:24
نویسنده : مادر خانومي
289 بازدید
اشتراک گذاری

جونم براتون بگه گل پسرهای مامان از مدتها قبل تصمیم گرفتیم که تعطیلات عید فطر رو بریم مسافرت. قرار بود که با عمه جون لیلا بریم، اما عمه چشمهاش رو لیزیک کرده بود و باهامون نیومد. جمعه ساعت 11 صبح به سمت همدان حرکت کردیم. صندلی های عقب ماشین رو براتون مدل تخت کردم که راحت باشید. به دوتاییتون می گم که قراره بریم مسافرت بچه های خوبی باشید. شما هم مثلا قول می دید اما می دونم که این قولها قابل قبول نیست. بین راه واسه صبحانه تون نون و پنیر خریدم. لقمه می گیرم بهتون می دم می خورید، امیر حسین می گه : نه مامان این لقمه رو بگیر دستت واسه مسافرت!!!!!!!!!!!!! توی مسیر نسبتا خوب بودید، حسابی هم خوابیدید. ساعت 2 که رسیدیم اول رفتیم میدان باباطاهر، بوی کباب توی میدان پخش شده بود. امیر علی برای اولین بار گفت که مامان گرسنه ام. رفتیم ناهار خوردیم، سوار کالسکه شدیم و بعدش رفتیم آرامگاه باباطاهر. بنای خیلی زیبایی بود. مسئله ای که خیلی مامان رو آزار می ده فروشنده های دوره گرد اطراف آثار باستانی هست. نمی دونم چرا هر جایی (کل ایران) که میریم فروشنده های دوره گرد وسایل الکی مثل روسری، جوراب، شلوار و ..... که اصلا نیازی به وجود اونها توی اون محل نیست، واسه فروش دارند. مثلا همین باباطاهر، تنها چیزی که توش نبود کتابهای خود باباطاهر بود. فکر می کنم این یک معضل بزرگ فرهنگی و هنری است که ما داریم. بعدش رفتیم گنجنامه. چه جای زیبا و قشنگی بود. بخصوص دهکده توریستی گنجنامه. مامان از تله کابین می ترسید. واسه همین نرفتیم ولی توی شهربازی اش حسابی با هم بازی کردیم. سوار ماشین های کوبنده شدیم. من و امیر علی، بابا و امیر حسین. حسابی با هم تصادف می کردیم و دور پلیسی (ماشین کامل دور خودش می چرخید) می زدیم. استخر توپ، سرسره بازی و خلاصه خیلی خوش گذشت. دیگه شب شده بود که برگشتیم. یه چیز خیلی جالب که توی همدان دیدم این بود که مردم همدان روز تعطیلشون رو اومده بودن تفریح، اما به نظر من تفریحشون کمی غیر نرمال بود. توی مسیر گنجنامه که ما داشتیم بالا می رفتیم خانواده ها توی پیاده رو و کنار خیابون اصلی وسایلشون رو پهن کرده بودند.همونجا واسه خودشون نشسته یودند، میوه و تنقلات و غذا می خوردند. این پیاده روها خیلی کم سنگفرش بود و بیشترش خاک بود. خانه های اون قسمت ویلایی بودند، حالا شما مجسم بکنید توی پیاده رو کوچه ما بیان بشینن و تفریح بکنند. صاحب خونه که در رو باز می کنه می بینه چند نفر پشت در خونش بساط پهن کردند و مثلا کباب درست می کنند.

واسه خوابیدن خیلی توی خیابونها گشتیم. کنار همه پارکها تابلو زده بودن که نصب چادر ممنوع. بالاخره بعد از مدت زمان زیادی توی یه پارک به اسم باغ ایرونی چادر زدیم. اونجا همه چادر زده بودند و به تابلو توجهی نکرده بودند. شام خوردیم و چون خسته بودیم خوابیدیم. ساعت چهار صبح با صدای چند تا از مسافرها که می خواستن برن بیدار شدیم. تا حالا آدم به این بی فکری ندیده بودم. اصلا فکر نمی کردن که مردم خوابیدن. واسه خودشون بلند بلند صحبت می کردند، وسایل رو با سر و صدای زیاد توی ماشین می گذاشتن. خلاصه فکر می کنم اصلا بویی از انسانیت نبرده بودند.حدود 45 دقیقه این سر و صداها ادامه داشت، بالاخره عصبانی شدم و با صدای بلند گفتم چه آدمهای بی ملاحظه ای. اصلا نمی دونن مردم خوابیدن. صدام رو شنیدند و کمی آرام شدند با صدای زیاد امیر علی از خواب بیدار شد و خیلی طول کشید که دوباره بخوابه. شنبه صبح کمر همت بستیم و رفتیم غار علیصدر. مامان 10 سال قبل رفته بود. تغییرات زیادی توی این ده سال به وجود اومده بود. وقتی توی صف خرید بلیط ایستادم، (صفی در حدود حداقل 500 متر) فهمیدیم که پیش فروش بلیط برای روز یکشنبه است. بلیط هم توی بازار آزاد 30000 تا 50000 تومان بود. با اینکه خیلی دوست داشتم برم و غار رو ببینم، اما این پول رو هزینه نکردم چون نمی خواستم من به بازار سیاه دامن بزنم. اگر 10 نفر مثل من نمی خریدند دلال ها دیگه اینکار رو نمی کردن. واسه همین برگشتیم و بکوب رفتیم کرمانشاه. شهر زیبای بیستون. بعد کرمانشاه و طاق بستان. یه ناهار خیلی خیلی خوشمزه. کنار بنای طاق بستان دو تا دریاچه نسبتا کوچیک هست که امیر حسین با سر افتاد توی یکی از دریاچه ها و لباسش خیس شد. بعد هم ساعت 5 عصر برگشتیم. ساعت 9 شب رسیدیم خونه. اولین مسافرتی بود که جریمه نشدیم. روی هم رفته خیلی خوش گذشت. قراره که شهریور ماه هم بریم مشهد و شمال. خداییش اصلا انتظار نداشتم اینقدر بچه های خوبی باشید. نق می زدید اما نه اونجوری که آمپر بچسبونم و عصبانی بشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان گلی
22 مرداد 92 0:21
سلام مامانی خوبی عزیزم؟؟؟ پس مسافرت بودین.به به به خوشکل پسرا که مامانی رو زیاد اذیت نکردن و بیشتر راه سفر رو خوب خوابیدن وای خوب کردی سرشون داد زدی.واقعا عجب بی ملاحظه بودن اوه اوه یعنی هزینه بلیط تا اینقدر گرونمنم بودم نمیخریدم.بازار سیاهی بود برا خودش.از جزیره آزاد کیش گرونتر کردن که خداروشکر جریمه نشدین.ایشالاه مشهد و شمال خوش بگذره.شمال اومدین ما در خدمتیما.بی تعارف مامانی
مامان تارا و باربد
22 مرداد 92 19:30
سلام عزیزم خوشحالم که بهتون خوش گذشته جاهایی که رفتین واقعا زیبا و خوش آب و هواست حیف به خاطر غار علی صدر وروچکای شیطونتو ببوس