امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

تولد

1392/7/6 9:33
نویسنده : مادر خانومي
383 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه چهارم مهر تولدتون بود. با اینکه همه تصمیمها از قبل واسه نگرفتن تولد اتخاذ شده بود اما مادرخانمی در یک اقدام متهورانه ساعت 8 صبح به بابایی گفت که میخواد واستون تولد بگیره. بابایی هم چشمهاش گرد شده بود و دائم می گفت که نمی تونی. اما هنوز بابایی نمی دونه که مامانی هر کاری رو بخواد انجام می ده. اول از همه کارهای خونه رو انجام دادم. بعد رفتم خرید، واسه شام تصمیم گرفتم که چلو مرغ بدم، واسه همین فقط ران مرغ خریدم، میوه، بادکنک،ذرت، قاشق و چنگال و......خریدم و ساعت 12.5 اومدم خونه. خسته خسته بودم. بعد از شستن مرغها شما رو خوابوندم و با بابایی یه گوشه از خونه رو براتون تزیین کردیم. ساعت 4.30 از خواب بیدار شدید. اولین مهمونها مامان جونی و زن دایی بودند. بعد بقیه مهمونها اومدند. زن دایی مسئول شام بود. بهش گفتم که تصمیم دارم مرغها رو سوخاری بکنیم. اونم گفت خسته نباشی. خلاصه پوست خاله مهرنوش و زن دایی کنده شدند که دائم آشپزی کردند. کیک تولدتون رو هم عمه مریم و عمه فاطمه آوردند. خیلی خوشگل شده بود اما بلافاصله انگشت امیر علی پای باب اسفنجی رو خراب کرد. شب واسه شام همه جمع بودند. زن دایی شام خیلی خوشمزه ای پخته بود و خودش دائم ازش تعریف می کرد. شب خیلی خوبی بود و خوش گذشت. بیشتر کادوهاتون پول بود. فقط گلسا و گلنوش براتون دو تا کیف باب اسفنجی آورده بودن و خان دایی مهدی براتون دو تا ماشین کنترلی آورده بود که مامانی تصمیم گرفت تا دو سه سال دیگه نده باهاشون بازی بکنید چون بلافاصله خرابشون می کردید. اما پیداشون کردید و دائم بهونه می گرفتید که باهاشون بازی بکنید. می برمتون توی اتاق و می گم باید مهمونها همه برن که بتونید با ماشیناتون بازی بکنید. اگر الان بازشون بکنیم بچه ها خرابشون می کنند. ماشینها رو توی کشوهای دراور زیر لباسها می زارید و از اتاق بیرون می اییم. دستهاتون رو باز می کند و مثل مرغی که توی لونه می فرستن به مهمونها می گید دیگه پاشید برید خونتون. بارها این جمله رو تکرار رو می کنید و همه بهتون می خندن. ساعت 12 شب همه مهمونها رفتند و من موندم و یک خستگی سنگین. بابا خونه رو جارو کشید و من فقط دراز کشیدم. شما هم زود خوابیدید. جمعه براتون باطری خریدم و کلی با ماشین هاتون بازی کردید.

شب با هم فوتبال بازی می کنید و امیر علی می گه داداشی من کاکرو می شم بیا فوتبال بازی کنیم. این کارتون ها چه تاثیری روی بچه ها می زارن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نرگس مامان طاها و تارا
7 مهر 92 9:20
تولدتون مبارك فسقليا خسته نباشي مادر خانومي
مامان مهرزاد جان
7 مهر 92 10:18
دست مریزاد دارید خانمی یک روزه همه کارو کردید واقعا خسته نباشید آقا پدر باید واقعا قدر شما رو بدونه راستی ماهم یک مسافر کوچولو مثل شما تو راه داریم
مامان تارا و باربد
9 مهر 92 13:27
تولدشون مبارک باشه عزیزم هزار ساله بشن مامان الهام هنرمند همه چی تموم دست بقیه هم درد نکنه که حسابی کمک کردن