امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

شیطون بلاهای مامان

روزی نیست که شما دو گل زیبای هستی لبخند رو به لبمون نیارید. زندگی بر وفق مراد هست و من خدای بزرگ را شاکرم که این آرامش رو به ما عطا کرده است.  موهاتون حسابی بلند شده و اصلا فرصت اینکه با هم بریم کوتاهشون بکنیم رو ندارم. حتما باید خودم همراهتون باشم وگرنه پا توی آرایشگاه نمی زارید. با این وضعیت الان و دختر طلای شیطون اصلا نمی تونم اینکار رو بکنم واسه همین تصمیم دارم تا عید موهاتون رو کوتاه نکنم. از وقتی که دیگه رانندگی نمی کنم هر روز ظهر شما با بابا می آیید دنبال من. وسط راه خوابتون می گیره. امیر حسین مثل عکس بالا می ره پشت شیشه عقب می خوابه و امیر علی روی صندلی عقب می خوابه. این خوابیدن هم به عقل جن نمی رسه. امیر علی قسمت جلوی...
10 آذر 1392

ماجراهاي گذشته

عاشورا و تاسوعاي امسال زياد بيرون نرفتيم. شب تاسوعا حال شما دو تا اصلا خوب نبود و سرفه هاتون روبروز بدتر مي شد واسه همين باز هم مجبور شديم ببريمتون دكتر خودتون. وقتي كه مريض مي شيد حتما بايد پيش دكتر خودتون (آقاي دكتر شركت العباسيه، فوق تخصص بيماريهاي عفوني اطفال) بريد، اگر 100 تا دكتر ديگه بريد خوب نمي شيد. به محض اينكه دكتر شما رو بببينه حالتون خوب مي شه. خلاصه اون دكتر رفتنتون واسه ما با داروها و حق ويزيت دكتر 140 هزار تومان ناقابل آب خورد. از مطب كه بيرون اومديم شما بهونه گرفتيد كه بايد بريم هيئت ها رو ببينيم. مجبور شديم بريم. حدود نيم ساعتي مونديم تا هيئت زنجيرزني پسرخاله كيانوش اومد. پسرخاله كيانوش توي اون هيئت طبل مي زد و پابرهنه هم ب...
5 آذر 1392

خداحافظ شیشه شیر

روزهای ما به سرعت سپری می شوند و شما روزبروز بزرگتر و شیرین تر می شوید. امیر حسین دوباره دچار کمی لکنت زبان در کلمه چرا؟ شده است. خودم می دانم که توپ و تشرهای من و آقای پدر بی تاثیر نیست. برای همین تصمیم گرفته ایم که کمی این تهدیدها را کمتر بکنیم. هرچند که بسیار سخت است و شیطنت ها و حرف گوش نکردن های امیر حسین بی حد و مرز است. امیر علی چند روز پیش شخصا و در یک اقدام انتحاری شیشه شیر را ترک کرد و حالا با لیوان شیر می خوره، اما امیر حسین هیچ قدمی بر نمی داشت. مجبور شدم پستانک را قیچی بکنم. بالاخره دیشب با هزار وعده و وعید یک لیوان شیر با نی خورد. باز هم جای شکرش باقی بود. برای خوردن شیر با لیوان یک جایزه خوب باید بهشون می دادم. بهترین جایزه ...
29 آبان 1392

عاشورا و تخیلات شما

بالاخره شنبه گذشته عمو حاجی از مکه اومد. بابا اصرار داشت که تا شهرستان بروجرد (حدود 95 کیلومتر) به استقبالشون بریم. هر چی من اصرار کردم قبول نکرد، می دونستم که می ره پس ما هم باهاش رفتیم. با اینکه نشستن توی ماشین برام خیلی سخته، اما مجبور بودم که برم. با ماشین خاله پری رفتیم، مامان سیما هم باهامون اومد. موقع رفتن خیلی خوب بود، اما موقع برگشتن همه اش دلم توی مشتم بود. هر چی به بابا می گفتم آروم بره گوش نمی کرد. هوای بسیار بدی بود و باران شدیدی می بارید. با هزار دلهره به خونه رسیدیم. وقتی ما رسیدیم آقا جون سر گوسفند رو بریده بود و خون زیادی تو حیاط ریخته شده بود. شب شام خونه عمو حاجی بودیم. توی مهمونی دائم شما می رفتید و می اومدید، مجبور بودم ...
21 آبان 1392

یه گل به سر کوچولو

داداشهای محترم امروز اولین چیزی که براتون می نویسم اینه که عضو جدید خانواده ما یه گل به سره. دختر طلا، خانم بلا. مامان از خوشحالی توی پوست خودش نمی گنجید وقتی که فهمید نی نی ما دختره. امیر علی که حسابی عشق می کنه با نی نی. براش شعر می خونه و دستش رو روی شکم مامان می زاره و مثلا به نی نی دست می ده. اما امیر حسین چشم دیدنش رو نداره، میگه می خوام چاقو بیارم توی شکمت نی نی رو دربیارم تا بمیره. حالا واسه اسم نی نی موندیم. امیدوارم مامان های عزیز کمکمون بکنن. شیطنت هاتون همچنان ادامه داره و روزی بدون خبر نمی گذره. می خوام برم سوپر مارکت سر خیابون خرید بکنم، غروبه و باد سردی میاد. بهتون می گم بچه ها شما برید خونه آقاجون تا من برم آمپول بزنم و ب...
9 آبان 1392

خاطرات تصویری

امیر حسین امیر علی به ترتیب از راست به چپ:دختر عمو سوفیا، پسر عمه امیر محمد،امیر علی نفس مامان، دختر دایی گلسا، امیر حسین قلب مامان، آیلین طلایی (نوه خاله مهوش)، دختر دایی گلنوش اولین شورت و زیر پوش مردونه ...
4 آبان 1392

به شما عشق می ورزم

روزهامون در حال گذر هستند و من کمی بی حوصله ام، با اینحال شما دو وروجک دست از شیطنت هاتون بر نمی دارید. با توجه به نوشته های اولم که گفته بودم مامان شما رو طی یه دوره درمانی طولانی و سخت به دست آورده، واسه همین دیگه هیچوقت انتظار نی نی جدید رو نداشتیم. حالا که می دونم خدا در حق ما لطف کرده و این لطفش معجزه است، (چون همه دکترها مامان رو جواب کرده بودن) سن دقیق نی نی رو هم نمی دونم. اما سونوگرافی گفته الان نی نی ما توی ماه چهارم زندگیش هست. یعنی تقریبا سه ماه و نیم. مامان امیدواره که نی نی دختر باشه اما بابا اصرار داره که نی نی پسر باشه. هر چی که هست سالم و صالح بشه. این واسه من کفایت می کنه. اگر نی نی پسر باشه اسمش رو بابا امیر عباس انتخا...
30 مهر 1392

نجات دني

امير حسين چند روزي بود كه دائم كمربند حوله حمام بابا رو مي آورد و به قول خود باهاش كمندر (كمربند) درست مي كرد و دور كمرش مي پيچيد. حسابي فكرم رو مشغول مي كرد. ديشب اومده مي گه داداش بيا بريم دني رو نجات بديم. مي رن توي اتاق ما و روي تخت بازي مي كنند. امير علي بالاي تخت مي مونه و يك سر كمربند رو مي گيره، امير حسين كمربند رو دو كمرش مي پيچه و از تخت پايين مي ره و صدا مي زنه لوسين دني رو پيدا كردم. تازه مي فهمم كه جريان دني چيه!!!!!!! چند روزي كه شبكه پويا كارتون بچه هاي كوه آلپ رو پخش مي كنه و بچه ها از روي اون كپي برداري كردن. الهي مادر قربونت بره با اين همه ريز بيني تون.  امير حسين مياد پيش بابا و ميگه بابا بيا بريم روي تپه يه درخ...
21 مهر 1392

ما چقدر خوشبختیم

روزهای خوبی رو داریم د کنار هم سپری می کنیم. همه چیز آرومه و ما چقدر خوشبختیم. شما شیطونک ها روز بروز بزرگتر می شید و حرفهای بانمک تری می زنید. امیر حسین خیلی خرابکار شده، هر چیزی که روی اجاق باشه و یا روی اپن آشپزخانه از دسترسش دور نمی مونه. چند روز پیش سطل ماست رو انداخت، کف آشپزخونه  تمام ماستی شده بود. آقای پدر عصبانی شد و گفت که می خوام کتکت بزنم. بچه ام عین بید می لرزید. پاهاش ماستی شده بود، بغلش گرفتم و پاهاش رو شستم. یه گوشه کار فرش کوچیک توی آشپزخونه گذاشتم و می گم همینجا بشین تا ماست ها رو تمیز بکنم. وقتی تموم شده میگه بفرما، من که نبودم ماست رو ریختم، علیرضا (پسر همسایه) بوده ماست رو ریخته. روز بعد آبگوشتی رو که روی اجاق بود...
20 مهر 1392

پاييز و باز هم مريضي

من اصلا فصل پاييز رو دوست ندارم. انواع و اقسام ويروس ها سر و كله شون پيدا مي شه و نازگل ها رو مريض مي كنه. امير علي طبق معمول با اولين باد پاييزي مريض شد. روز 5 شنبه خوب نفس نمي كشيد و چشمهاي قشنگش قرمز شده بود. بهش شربت سرماخوردگي دادم. شب پيش خودم خوابوندمش كه مواظبش باشم. ساعت 3 صبح تب داشت. شربت پروفن دادم و خوابيد. جمعه صبح حالش خيلي بد بود. گلوش عفونت كرده بود و نمي تونست آب دهنش رو قورت بده. سه تايي با هم رفتيم بيرون. براش شربت سفكسيم خريدم، ليمو هم خريدم كه آبليمو بگيرم. بعدش رفتيم خونه عمو غلام. چون امروز آش رشته براشون پخته بودند. شيريني خريدم كه دست خالي نريم. تا رسيديم اونجا امير علي ميگه من شيريني مي خوام. اصلا آش نخورد. زياد آ...
14 مهر 1392