امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

یک روز در اداره

خاله پریسا یکشنبه ساعت 7 صبح اس داد که نمی تونه بیاد چون مادربزرگش فوت کرده. منم موندم که شما رو چکار بکنم. چون قرار بود عصر پیش مامان جونی برید مجبور شدم شما رو اداره ببرم. طبق معمول آقای پدر گفت که مامان سیما نمی تونه از شما نگهداری بکنه. همیشه همینجوری عزیزانم. مامان سیما با اینکه فقط 54 سال داره هر موقع که قراره شما پیشش بمونید هزار تا بهونه می گیره که نمی تونه ازتون نگهداری بکنه، پاهاش درد می کنه، از پله می ترسه بالا بیاد و .... . اما هر موقعی که عموعلی بهش تلفن می زنه ساعت 6 صبح می ره پیش سوفیا می مونه که تنها نباشه. حالا خوبه سوفیا 4 سال از شما بزرگتره و امسال کلاس اول می ره. همیشه به آقای پدر می گم که مامانت نمی تونه 10 تا پله رو بال...
4 تير 1392

بي خبري

گل پسرهاي مامان توي اين مدت اتفاق خاصي نيفتاده، همه چيز روي روال طبيعيه. مامان گلي عزيز پرسيده بود چرا آقاي پدر واسه ختنه شما نيومده بود. مامان گلي عزيز اومده بود ولي مادرخانمي اونقدر استرس داشت كه تصميم گرفت خودش بالاي سر ما بمونه آقاي پدر با يكي از قل ها توي سالن انتظار نشسته بود. لكنت امير حسين 95% برطرف شده. خيلي به ماماني وابسته شده و حسابي ديوونه ام كرده. دائم بغلم نشسته و از كنارم تكون نمي خوره.  
28 خرداد 1392

انتخابات

عزيزانم امروز 24 خرداد ماه 1392 است. روز راي گيري براي رياست جمهوري و شوراي شهر. نمي دونم چه موقعي قراره خودتون اين وبلاگ رو بخونيد ولي مي دونم كه حداقل تا 10 سال ديگه نمي تونيد بخونيد. توي اني دوره رياتس جمهوري 8 نفر كانديد بودند كه دو نفرشون انثراف دادند. آقايان محسن رضايي، محمدباقر قاليباف، علي اكبر ولايتي، حسن روحاني، سعيد جليلي، سيد محمد غرضي و دو نفر انصراف داده آقايان غلامعلي حداد عادل و محمدرضا عارف هستند. شايد زماني كه اين وبلاگ رو مي خونيد خدايي نكرده يكي از از اونها درميان ما نباشند. گذر عمر است . شتري است كه در خونه همه مي خوابه واسه همين من اسم تك به تكشون رو نوشتم كه توي تاريخ وبلاگ شما ماندگار بشن. امرو توي اداره كشيك بودم&n...
24 خرداد 1392

بالاخره نفس راحتی کشیدم

از موقعی که شما دوقلوها به دنیا اومدید مادرخانمی یه استرس توی تموم وجودش ریشه زده بود و این ریشه ها روزبروز محکم تر می شدند. با اینکه خیلی آدم قوی هستم اما در مقابل این مسئله همیشه ضعف داشتم. روز پنج شنبه 9/3/1392 به مطب آقای دکتر موسوی تلفن زدم و برای روز دوشنبه هفته اینده یعنی 13/3/1392 نوبت ختنه براتون گرفتم. باید این کابوس رو برای خودم تموم می کردم. از روزی که تماس گرفته بودم دائم استرس داشتم. روز شنبه صبح دیگه نمی تونستم تحمل بکنم واسه همین نوبت ختنه شما رو به بعدازظهر موکول کردم. بعدش رفتم بازار براتون پارچه خریدم و دامن دوختم. دو تا قطار قشنگ هم براتون خریدم. عصر که به مطب رفتیم امیر حسین خطر رو حس می کرد دائم گریه می کرد. خلاصه ...
16 خرداد 1392

به یاد پدر

به یاد دو بوسه: اولی وقتی بچه به دنیا میاد پدر می بوسه بچه نمی فهمه. دومی وقتی پدر از دنیا میره بچه می بوسه پدر نمی فهمه. به یاد پدری که یه روز بوسیدم و رفت و امروز دیگه نیست که ببوسمش. هنوز عطر آخرین بوسه پدر که در حال احتضار بود با من است. مهربان پدر تو رفته ای و هنوز بعد از 18 سال غم رفتنت بر روی دلم سنگینی می کند. فرزندانم تو را از من می خواهند. با عکس تو حرف می زنند و در مواقع تنبیه ار جانب من، مرا به جان تو قسم می دهند. مامان، جون باباحجت نکن و این تنها عامل بازدارنده من از تصمیم تنبیه کردن آنهاست. تو رفته ای و من مانده ام با هزار خواهش و تمنای بیهوده که بازگردی. ...
4 خرداد 1392

دوباره لکنت زبان

امیر حسین دچار لکنت زبان شده. به سختی صحبت می کنه. با اینکه می دونم این هم مقطعی است و تموم می شه اما باز هم نگرانی به جانم افتاده. می گه مامان نمی تونم صحبت بکنم. الهی ماد به قربونت بره پسر ناز و حساس من. میدونم که چرا دچار لکنت شدی. آقای پدر خیلی دعواتون می کنه. با کوچکترین حرکتی از سوی شما تهدید به داغ کردن یا کتک زدنتون می کنه. حسابی از دستش عصبانی هستم. فکر می کنه این نوع تربیت صحیحه. هر چی هم بهش می گم دیگه توی گوشش نمی ره. احتمالا توی این روزها یه دعوای مفصل با هم بکنیم و مامانی بزاره و بره. حالا دیگه شما دو تا بزرگ شدید و می تونم باهاتون درد و دل بکنم. آقا پد اصلا توجهی به ما سه تا نداره. یعنی خانوادگی اینجوری هستند. بی عاطفه و سرد...
4 خرداد 1392

دلتنگی

دو سه روز پیش عصری رفتیم و موهاتون رو کوتاه کردیم. امیر علی که مثل یک اقا نشست و موهاش رو مدل فشن کوتاه کرد. اما طبق معمول امیر حسین گریه می کرد و آرایشگاه تو دهنش می رفت. اصلا هم ساکت نمی شد واسه همین موهاش خوب کوتاه نشد. اما کاری نمیشد کرد. حسابی شیطون شدید دوتاییتون. مامانی رو خیلی اذیت می کنید. بعدش هم دائم می گید من پسر خوبی هستم. امیر علی که مامان الهام می شه و من باید امیر علی بشم. همه حرفهای خودم رو به خودم پس می ده. بهش می گم: مامان الهام من گرسنه ام. صبر کن غذا آماده بشه بهت می دم بخوری. مامان الهام جیش دارم. امیر حسین در دستشویی رو واسه داداشت باز بکن بره جیش بکنه. مامان الهام ببلم (بغلم) بگیر. کمرم درد می کنه نمی تو...
2 خرداد 1392

مسافرت نرفته

گل پسرهای مامان مادر خانمی حسابی سرحال و شنگوله. داره واسه خودش توی اداره یکه تازی می کنه و تند و تند به آقای رئیس قبلی اخطار می ده. آقای رئیس قبلی هم دگه حساب کار دستش اومده. رقار بود برای خرید لباسهای تابستونی شما گل پسرها برم تهران و خرید بکنم چون اونجا تنوع جنسش خیلی بیشتره. واسه همین با عمه جون مریم و فاطمه تصمیم گرفتیم که بریم. عمه فاطمه شوهرش منصرفش کرد و نیومد. موندیم من و عمع مریم. دیشب که قرار بود بریم از ساعت 10.5 شب من و آقای پدر شما رو بردیم که بخوابونیم اما تا ساعت 11.45 نخوابیدید. دائم هم غر می زدید. امیر علی که دائم گریه می کرد مثل اینکه می دونستی که مامانی می خواد بره واسه همین چسبیده بودی به مامان. خلاصه مامان منصرف شد از...
29 ارديبهشت 1392

یک سفر ناتمام

گل پسرهای مامان بدقولی خیلی بده. امیدوارم که شما هیچ بدقول نباشید و مردم رو سرکار نزارید. یک هفته است که مادر خانمی نه روز داره نه شب. آخه قرار بود رئیس جمهور یه سفر کوچولو به اقلیم ما داشته باشه. واسه همین همه ادارات و مردم روز و شب شون شده بود استقبال ا رئیس جمهور. روز سه شنبه  24/2/1392 یه نامه از استانداری اومده بود که باید همه می رفتیم جلسه آموزش واسه برنامه ثبت درخواست ها که بهش می گن سامد. مکان اعلام شده عوض شده بود و هچ اطلاع رسانی نکرده بودند. نیم ساعتی ول چرخیدم تا اینکه فهمیدیم باید بریم یه جایی دیگه واسه جلسه. وقتی رسیدیم مدرس داشت توضحیات را می داد و وسط صحبت هاش دائم می گفت انشااله که فردا سفر انجام میشه اگه نشد هفته اینده...
25 ارديبهشت 1392

یک غیبت طولانی

متشکرم از همه مامانی های عزیز که توی این مدت اومدن و به وبلاگمون سر زدند. جونم براتون بگه گل پسرهای مامان که از عید شروع می کنیم. امسال با اینکه برنامه ریزی کرده بودیم بریم مسافرت اما جور نشد چون همه حساب کتابهای مالی مون به هم خورد نه پاداشی رو که مادر خانمی قرار بود بگیره قبل از عید دادن و نه بابا تونست کارهاش رو تسویه بکنه و یه پول قلنبه دستش بیاد واسه همین همه اش توی خونه تشریف داشتیم. یکی از روزهای تعطیلات که حسابی حالمون گرفته بود چهار نفری اول رفتیم باغ وحش و شما عاظق اقا شیره شده بودید. بعدش بهونه دریا رو گرفتید. رفتیم دریاچه کیو و قایق سواری کردیم. بعدش رفتیم ناهار غذای مورد علاقه تون یعنی کباب رو خوردیم. بعدش هم خسته اومدیم خونه ...
22 ارديبهشت 1392