امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

یک غیبت طولانی

1392/2/22 12:46
نویسنده : مادر خانومي
385 بازدید
اشتراک گذاری

متشکرم از همه مامانی های عزیز که توی این مدت اومدن و به وبلاگمون سر زدند.

جونم براتون بگه گل پسرهای مامان که از عید شروع می کنیم. امسال با اینکه برنامه ریزی کرده بودیم بریم مسافرت اما جور نشد چون همه حساب کتابهای مالی مون به هم خورد نه پاداشی رو که مادر خانمی قرار بود بگیره قبل از عید دادن و نه بابا تونست کارهاش رو تسویه بکنه و یه پول قلنبه دستش بیاد واسه همین همه اش توی خونه تشریف داشتیم. یکی از روزهای تعطیلات که حسابی حالمون گرفته بود چهار نفری اول رفتیم باغ وحش و شما عاظق اقا شیره شده بودید. بعدش بهونه دریا رو گرفتید. رفتیم دریاچه کیو و قایق سواری کردیم. بعدش رفتیم ناهار غذای مورد علاقه تون یعنی کباب رو خوردیم. بعدش هم خسته اومدیم خونه و شما سیر خوابیدید. سیزده بدر هم چون هماهنگی از جانب ما نبود و پسر خاله بزرگ برنامه ریزی کرده بود به یه جای خشک و بی آب و علف رفتیم. من و خان دایی رضا اعتراض کردیم چون اونجا فقط پشه بود که حسابی اذیت می شدیم. من و خان دایی رضا کودتا کردیم و از اونها جدا شدیم و واسه خودمون یه جای دیگه رفتیم. 

25 فروردین که شهادت حضرت فاطمه بود دایی مامان فوت کرد. با اینکه با دایی بزرگ قهر بودیم ولی باید مراسمش می رفتیم. خان دایی رضا تاکید داشت که حتما بریم. خاله مهوش و خاله پری نیومدند. قرار بود فردا صبح خاله مهوش پای چپش رو عمل بکنه چون قهر بودند نیومدند. من و بابایی و مامان سیما و خاله مهرنوش ساعت 8 شب رفتیم مراسم. خیلی خوب تحویل گرفتند  مامان جونی هم اونجا بود. مامان جونی از حدود 2 ماه قبل آشتی کرده بود. 26 هم که مراسم خاکسپاری بود و شما تنها توی خونه بدید. وقتی که من گریه می کردم دو تاییتون اشک هام رو پاک می کردید که گریه نکنم. 

بعد از اون زن عموی مادرخانمی فوت کرد. مجبور شدیم برای مراسم بریم اهواز. آقای پدر نیومد و ما سه تایی با ماشین خاله پری رفتیم. حسابی مادرخانمی رو اذیت کردید. توی مراسم هم حسابی امیر علی بغض کرده بود و با گریه ما تو هم گریه می کردی. موقع برگشتن امیر علی گفت: مامان الان آقای پلیس خاله مهوش رو می گیره. با خاله پری و اقای بهاری خندیدیم. همون شب در مسیر برگشت عمو محمود (شوهر خاله مهوش) دو بار به مبلغ 140 هزار تومان ناقابل جریمه شد. از اون شب به بعد خاله پری بهت میگه سق سیاه.

توی مطالب قبلی نوشته بودم که مامان با آقای رئیسش مجادله کرده بود و به حالت قهر اومده بود توی حزه ستادی و پاش رو توی یک کفش کرده بود که دیگه با آقای رئیسش کار نمی کنه و باید جاش عوض بشه. الان که دارم می نویسم بهتون می گم که مادر خانمی از موقعی که اومده سر کار یعنی 13 سال پیش تا حالا همیشه مسئول کامپیوترها، دفتر انفورماتیک و ... هر حوزه ای که محل خدمتش بوده، هست. توی این مدت که مامان دعوا کرده بود یعنی از 2 اسفند 1391 تا 5 اردیبهشت 92 مامان توی یک واحد ستادی بصورت کاملا بیکار حضور فیزیکی داشت، هیچ ابلاغی هم نداشت. این سردرگمی مادر خانمی روعصبی می کرد بالاخره کمر همت رو بستم و به رئیس امور اداری گفتم که تکلیف من رو روشن بکنید. همون روز با مدیر کل سازمان و حراست و .... یه جلسه تشکیل شد و چون یک قسمت از کارهای سازمان مشکل داشت (آمار و اطلاعات و پرداخت پول به مراجعین) حسابی به هم ریخته شده بود باز هم مادر خانمی به عنوان آچار فرانسه و با بالاترین رای به عنوان کارشناس آمار ستادی انتخاب شد و این بزرگترین تو دهنی به آقای رئیس بود، چون توی این مدت از هیچ تلاشی برای به حاشیه بردن مادر خانمی (از طریق نمایندگان استان و فرمانداری و ....) مضایقه نکرده بود. مادر خانمی هم با گرفتن پست جدید حسابی کار کرد و کار کرد تا تونست 12 روزه همه چیز رو در حد معقول جمع و جور بکنه و پاداش اینکارش شد 500 هزار تومان پاداش قلنبه که می ره توی حساب مخفی مامان واسه روز مبادای شما دو وروجک.

توی این مدتی که مادر خانمی حسابی سرگرم کارهای اداری بود و شبها تا 10 شب توی اداره بود یک روز آقای پدر بد واسه تنبیه کردن شما متوسط به زور می شه و میاد شما دو تا رو بترسونه. قاشق غذاخوری رو داغ می کنه که مثلا شما تنبیه بشید دست راست امیر علی و پای چپ امیر حسین رو داغ می کنه(من می دونم که قصدا این کار رو کرده چون دفعه های قبل هم دیده بودم که می خواد این کار رو بکنه و من اجازه نمی دادم). اونشب حسابی با هم دیگه دعوا کردیم و مادرخانمی براتون گریه کرد. تصمیم داشتم که به همه بگم بابا چه کار بدی کرده ولی اصرار داشت که نگم خودش هم پشیمون شده بود.

19 اردیبهشت هجدهمین سالگرد مرگ بابا حجت (بابای مادر خانمی) بود. نمی دونم شما چه روزی این وبلاگ رو می خونید اما هر وقتی خوندید بدونید که همیشه مادر خانمی هر وقت اسم بابا حجت می اومد حتی بعد از گذشت 18 سال از مرگش باز هم چشمهاش پر از اشک می شد. مرگ بابا حجت بزرگترین ضربه ای بود که توی این 36 عمر مادرخانمی آزارش داده بود و هنوز نتونستم این شربه رو قبول بکنم. واسه همین همیشه ارزو می کنم که :"بارخدایا! خدای مهربان من که دهنده و گیرنده فقط تو هستی، حتی برای یک پلک به هم زدن هم که شده است مرا زودتر از همه عزیزانم بمیران که تحمل بودن بعد از آنها را ندارم" آمین.

اونشب همگی خونه مامان جونی بودیم و شما هم شیطون بلاها واسه خودتون حسابی بازی کردید. آیلین طلایی کتاب داشتانتون رو برده بود و می گفت اصلا نمی دمش. خیلی ناز شده آیلین طلایی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابای ملیسا
22 اردیبهشت 92 13:41
با سلام . وبلاگ ملیسا جان با موضوع یه تیکه بهشت روی زمین به نام شیرخوارگاه آمنه به روز شد . خوشحال میشیم مراجعه کنید و با نظرات زیباتون ما رو دلشاد کنید . منتظر شما هستیم .
مامان گلی
22 اردیبهشت 92 16:13
سلام مامانی مهربون دورت بگردم چقدر راهنمایی کردی.ولی خوب خانواده من حتی قبل از بارداری نمیزاشتن منو همسری خونه بیایم.فقط خوابیدن میومدیم حالا که نی نی ها هستن منو همسری هرجا بریم بدون بچه ایم بابام میگه بزرگتر بشن که اصلا مال شما نیستند خوبه اومدی.واقعا غیبت کبری داشتیا. چقدر فوتی داشتین.خدا بیامرزه. بیچاره بچه سق سیاه شدالهی بگردم. مامانی دمت گرم.پس حسابی به آقای رییس درس دادی.پاداش هم نوش جانت وای چه کار وحشتناکی.الهی حسابی دردشون گرفته لابد خدا بابا حجتتون رو بیامرزه.روحش شاد
امير حسين علوي مجد
7 آذر 92 9:58
سلام امير حسين علوي مجد