بالاخره نفس راحتی کشیدم
از موقعی که شما دوقلوها به دنیا اومدید مادرخانمی یه استرس توی تموم وجودش ریشه زده بود و این ریشه ها روزبروز محکم تر می شدند. با اینکه خیلی آدم قوی هستم اما در مقابل این مسئله همیشه ضعف داشتم. روز پنج شنبه 9/3/1392 به مطب آقای دکتر موسوی تلفن زدم و برای روز دوشنبه هفته اینده یعنی 13/3/1392 نوبت ختنه براتون گرفتم. باید این کابوس رو برای خودم تموم می کردم. از روزی که تماس گرفته بودم دائم استرس داشتم. روز شنبه صبح دیگه نمی تونستم تحمل بکنم واسه همین نوبت ختنه شما رو به بعدازظهر موکول کردم. بعدش رفتم بازار براتون پارچه خریدم و دامن دوختم. دو تا قطار قشنگ هم براتون خریدم. عصر که به مطب رفتیم امیر حسین خطر رو حس می کرد دائم گریه می کرد. خلاصه خودم بالای سر دوتاییتون ایستادم تا کار ختنه کردن شما تموم شد. الهی مادر بمیره واسه اون گریه هاتون. امیر علی به لیدوکایین خوب جواب نمی داد واسه همین حس می کرد دکتر داه چیکار می کنه ولی دردی نداشت. امیر علی بیشتر گریه کرد وقتی که تموم شد مادر خانمی هم نفس راحتی کشید. بعدش اومدیم خونه و اونشب امیر حسین جرات نمی کرد جیش بکنه. ساعت 3 شب با هزار خواهش و تمنا مجبورش کردیم که کمی مثانه اش رو خالی بکنه. روز بعد امیر علی کمی خوب شده بود و قدم می زد اما امیر حسین به همون نام و نشون تا امروز که پنج شنبه است هنوز جرات نکرده از توی رختخواب پا بشه و باید خوابیده غذا بخوره. چهارشنبه هم که حموم رفتید و امیر حسین باز هم ترسید و لکنتش بیشتر شده. اون هم تصمیم گرفته مثل داداشش تا مدتی حرف نزنه. خدایا من چکار بکنم با این بچه ها که دائم لکنت می گیرند.