مسافرت نرفته
گل پسرهای مامان
مادر خانمی حسابی سرحال و شنگوله. داره واسه خودش توی اداره یکه تازی می کنه و تند و تند به آقای رئیس قبلی اخطار می ده. آقای رئیس قبلی هم دگه حساب کار دستش اومده. رقار بود برای خرید لباسهای تابستونی شما گل پسرها برم تهران و خرید بکنم چون اونجا تنوع جنسش خیلی بیشتره. واسه همین با عمه جون مریم و فاطمه تصمیم گرفتیم که بریم. عمه فاطمه شوهرش منصرفش کرد و نیومد. موندیم من و عمع مریم. دیشب که قرار بود بریم از ساعت 10.5 شب من و آقای پدر شما رو بردیم که بخوابونیم اما تا ساعت 11.45 نخوابیدید. دائم هم غر می زدید. امیر علی که دائم گریه می کرد مثل اینکه می دونستی که مامانی می خواد بره واسه همین چسبیده بودی به مامان. خلاصه مامان منصرف شد از رفتن. بغلت گرفتم و بوسیدم. به شدت خوابت می اومد اما چشمهات رو به زور باز می کردی که نخوابی. ساعت 12 شب که دیگه مطمئن شدی من نمی رم. آراوم و در عرض 10 ثانیه چشمهات رو بستی و خوابیدی. امیر حسین تا آخرین لحظه از پیشم تکون نخوردی تا مطمئن شدی که نمی رم. حتی توی تخت خودت هم نخوابیدی و اومدی کنارم خوابیدی. وسط من بابا. نصف شب هم از خواب بیدار می شدی و احوال مامان رو می پرسیدی که مامان نره.
آخه الهی مادرخانمی قربونتون بره آخه شما از کجا می دونستید که من قراره تنهاتون بزارم.
از امروز می خوام کلمات قشنگی رو که بکار می برید رو اینجا بنویسم.
|
امیر علی |
امیر حسین |
||
تخم مرغ |
تخمروغ |
tokhmorogh |
تخمیورغ |
tokhmiorgh |
شکست |
اشکست |
eshkast |
اشکست |
eshkast |
اسمارتیز |
اسیرس |
esires |
آرتمیس |
Artemis |
دوباره |
هنی بازم |
Hanibazam |
هنی بازم |
Hanibazam |
چه زیاده |
سه ای همه |
She ei hameh |
سه ای همه |
She ei hameh |