تولد
پنج شنبه چهارم مهر تولدتون بود. با اینکه همه تصمیمها از قبل واسه نگرفتن تولد اتخاذ شده بود اما مادرخانمی در یک اقدام متهورانه ساعت 8 صبح به بابایی گفت که میخواد واستون تولد بگیره. بابایی هم چشمهاش گرد شده بود و دائم می گفت که نمی تونی. اما هنوز بابایی نمی دونه که مامانی هر کاری رو بخواد انجام می ده. اول از همه کارهای خونه رو انجام دادم. بعد رفتم خرید، واسه شام تصمیم گرفتم که چلو مرغ بدم، واسه همین فقط ران مرغ خریدم، میوه، بادکنک،ذرت، قاشق و چنگال و......خریدم و ساعت 12.5 اومدم خونه. خسته خسته بودم. بعد از شستن مرغها شما رو خوابوندم و با بابایی یه گوشه از خونه رو براتون تزیین کردیم. ساعت 4.30 از خواب بیدار شدید. اولین مهمونها مامان جونی و زن ...