امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

زیارت اهل قبور

چند وقت پیش پنج شنبه برای زیارت اهل قبور به قبرستان رفتیم. امیر علی و امیر حسین را هم بردیم. بعد از خواندن فاتحه برای عمومها، ماردبزرگ، دایی و ... به سمت قبر پدر حرکت کردیم. در بین راه امیر علی و امیر حسین وارد یک مقبره خانوادگی شدند و اصلا بیرون نمی آمدند. اصرار من و مادر هیچ فایده ای نداشت. باید به زور متوسل می شدم. دو تاشون گوشه سنگ قبری نشسته بودند و تکان نمی خوردند. با عصبانیت وارد مقبره شدم، ناخودآگاه چششم به اسم نوشته شده بود بر روی قبر افتاد مرحوم نعمت اله ..... همان جا خشکم زد. قبر متعلق به یکی از دوستان پدرم که سالهای سال بود فوت کرده بود. همسرش هم فوت کرده بود. دو فرزند داشت. دخترش خارج از خرم آباد زندگی می کرد و یک پسر نا اهل. هم...
26 اسفند 1391

کمک کردن هم دردسر می شه

چند وقت پیش یک دوست و یک همشهری و یک فامیلهای دور از من یک کمکی خواست. نمی تونست واسه وبلاگش یک عکس رو دانلود بکنه. می گفت که توی هر سایتی می رم و عکس رو آپلود می کنم بعد که میام آدرس رو توی وبلاگ خودم می زارم عکس نمی آد فقط لینکش میاد. منم من باب کمک به دوست خوبم گفتم که عکسش رو برام بفرسته چون نی نی وبلاگ اینجوری نیست عکس رو که آپلود می کنی و آدرس می گذاری اصل عکس رو بهت نشون می ده. حالا این عکس شده نقل محفل همه وبلاگ نویسها که دیگران رو به دروغ نویسی و خیلی چیزهای دیگه متهم می کنند. دیگه نمی شه تو این دوره و زمونه به کسی کمک بکنی. توی یه وبلاگ خوندم که صائب تبریزی می گه: چون وا نمیکنی گرهی؛ خود گره مباش ابرو گشاده باش،چو د...
23 اسفند 1391

روزمرگی ها

بخاطر گرونی پسته امسال مادر خانمی تصمیم گرفته که آجیل رو از سفره هفت سین حذف بکنه. پریشب که واسه کمی خرید روزانه بیرون رفته بودیم واسه گل پسرهام کمی پسته خریدم واسه خودم هم تخمه. آقای پدر می گه دیگه این چه اعتصابی که راه انداختی. در جوابش می گم فقط واسه خودمون خریدیم نه مهمونها. در کل جونم واستون بگه اماسل سفره هفت سین ما مثل پارسال پر و پیمون نیست. چون تصمیم داریم مسافرت و هیچ حوصله عید رو هم ندارم. تازه دیشب یادم افتاده که هنوز سبزه هم نداریم. امیر حسین حسابی شیطون شده. فرشها رو که داده بودیم روز جمعه ببرند بشورن روز شنبه آوردن. توی مدتی که فرش توی خونه نبود امیر علی  دائم می پرسید پس فرشهامون رو کی برده؟ امیر حسین می گفت آقا گرگه. ...
21 اسفند 1391

نی نی جدید نخواست زمینی بشه

از اول اسفند توی محل کارم حسابی با مسئول مربوطه بگو مگو داشتیم. کار به حراست و دفتر بازرسی و استانداری رسید. همیشه می گم حرف زور، زوره باید قبولش کرد. حرف حق هم واقعیه باید قبولش کرد ولی حرف مفت رو نه قبول می کنم و نه می خوام بشنوم. حالا شده حکایت و من و مسئول مربوطه که حرف مفت می زنه. خلاصه مدیران ارشد هم ناراحت که چرا مشکل به بیرون از اداره کشیده شده و خیلی چرا های دیگه. فعلا هم من دیگه محل کارم نیستم و به یه جای دیگه انتقال داده شدم. کاری که اصلا در حوزه تخصصی من نیست. ولی چون در رسته مغضوبین قرار گرفتم باید تحمل بکنم و تا انتخابات ریاست جمهوری انجام بشه و این روسا عوض بشن تا ببینیم چی می شه. در این گیر و ویر متوجه یه نی نی جدید شدیم که...
16 اسفند 1391

یه نی نی جدید

امیر علی دیگه داره کم کم رو به بهبود می ره فقط بعضی وقتها که عصبانی می شه دوباره لکنت پیدا می کنه. بالاخره بعد از گذشت 7 ماه موفق شدیم بدون دردسر موهاشون رو کوتاه بکنیم. یه آرایشگر جدید پیدا کردیم. امیر علی مثل یه آقای با شخصیت نشست و بدون گریه موهاش رو کوتاه کرد. ولی امیر حسین کمی گریه کرد. مراحل رشدشون خیلی سریع داره پیش می ره. امیر حسین جدیدا توی صحبتهاش طبع شعرش گل کرده. چند روز پیش که رفته بود دستشویی موقع پوشیدن سلوارش گفت: مامانی، من که خودم جیش دارم، چیکار به مردم دارم. الهی مادر قربونش بره که طبع شعرش داره شکوفا می شه. یه مسئله جدید که برامون پیش اومده وجود یه نی نی تازه است که هیچکس انتظارش رو نداشت. چون یک معجزه بود و هست. فعل...
2 اسفند 1391

امیر علی خوب شد

با تشکر از همه دوستان عزیزم که توی این مدت منو راهنمایی کردن و بهم دلداری دادن. امیر علی خان همچنان صحبت نمی کرد . دیگه هیچ کلمه ای رو بر زبون نمی آورد. منم تصمیم گرفتم که ترکش بکنم و به محل کارم برگردم، شاید اینجوری بهتر باشه. دو سه روز اول هیچ واکنشی نشون نداد. روز چهارم در حین بازی کردن آجرهای خونه سازی رو که قبلا از دستش قایم کرده بودم (همیشه با امیر حسین سر این آجرها مشکل داشت) براشون آوردم. ذوق زده شده بود و تا ساعت 12 شب باهاشون بازی کرد. کلمه کلمه حرف می زد. ولی توی صحبت کردن می موند. بعد از اون کم کم و به مروز زمان حرف زدنش دوباره خوب شد و باز هم لکنت داشت. ولی اصلا مهم نبود. همینکه حرف می زد برای من کافی بود. دیگه اصلا کاری باهاش ند...
21 بهمن 1391

یه مشکل بزرگ.... کمک .....

امیر علی همچنان دچار مشکل. مشاورین همکار محترم هم تشخیص دادند که باید اداره نرم و کنارش بمونم. یه عمل جراحی روده هم پیش اومد و همه دست به دست هم دادند و من توی خونه موندم. توی این مدت اصلا با پرستارش کنار نمی اومد و روزبروز لکنت زبان و آزار اذیتش بیشتر می شد. از روز شنبه(30/10/91) دیگه امیر علی حرف هم نزد، فقط با ایما و اشاره صحبت می کرد و جیغ می زد.این حسابی من رو آزار می داد. فقط کارم گریه شده بود. یه روانشناس دیگه گفت روزی دو ساعت فقط باهاش بازی بکنم. اما باز هم جواب نداد. درمانده شده بودم. دیگه از دست آدمها کاری برنمیاد. دست به دعا شدم و همش دعا می کنم. تصمیم گرفتم خودم درمانش بکنم واسه همین در اولین فرصت به سرکارم برگشتم و سعی کردم از خو...
8 بهمن 1391

تلفات آخرین روز صفر

ماشینمون رو امروز صبح بابا برد که سرویس بکنه ولی دست خالی برگشت. آخه آقای مکانیک گفته بود موتورش باید تعمیر اساسی بشه. حالا مجبوریم توی خونه بمونیم. برای ناهارتون طبق خواسته تون گوشت ببعی درست کردم و حسابی خوردید. قربونت مادر که حسابی ثابت کردید بچه لر هستید و گوشت خور. بعد از ناهرا خوابیدیم و عصر از بابایی خواستم که مواظبتون باشه تا من برم کمی خرید بکنم. وقتی برگشتم امیر علی گریه می کرد. تا منو دید گریه اش بیشتر شد. فهمیدم که بله شازده تلویزیون رو از روی میزش انداخته و شکسته. حالا هم داره واسه همین گریه می کنه. خیلی عصبانی شدم ولی به خاطر لکنت زبونت کاری نمی تونستم بکنم. فقط خودم رو کنترل کردم. شب هم در حین بازی امیر علی در اتاق رو بست و انگ...
24 دی 1391

دهان خسته

امیر حسین عزیزم دیگه کاملا به دستشویی رفتن مسلط شده و اصلا دیگه خودش رو خیس نمی کنه با اینکه برای احتیاط وقتی مهمونی میرم پوشک براش می بندم اما وسط بازی میاد میگه مامان جیش دارم. الهی مادر به قربونت بره عزیزم که اینقدر آقای شدی. امیر علی همچنان با خودش درگیره و اصلا نمی خواد از پوشک جدا بشه. لکنت امیر علی روزبروز داره بیشتر می شه. دیشب بهش می گم واسه مامان قصه بگو، نمی تونه درست حرف بزنه، می گه دهنم خسته است سنگینه. به خدا مادر خانمی داره دیوونه می شه امیر علی. تو رو خدا درست حرف بزن. آخه من چکار باید بکنم. این دیوار دستشویی خونه است که امیر حسین واسه هر بار دستشویی رفتن یه برچسب زده   ...
20 دی 1391

لکنت زبان

الهی مادر به قربون جفتتون بره. دارم دیوونه می شم. از روز 5 شنبه که اربعین بود امیر علی بطور کاملا ناگهانی با لکنت شروع به حرف زدن کرد. وقتی که می خواد چیزی رو بگیره و یا حرف بزنه لکنتش خیلی زیاده. توی این دو روز تعطیلی خیلی نگرانت بودم. امروز صبح با همکارهای گفتار درمان و روانشناس و ... صحبت کردم و همه گفتند که اصلا نگرانت نباشم. این لکنت نیست و ناروایی گفتار، اصلا به حرف زدنت توجه نکنم و حتی کمکت نکنم که درست حرف بزنی فقط با حوصله اجازه بدم که جمله ات رو تموم بکنی. بخدا مادر خانمی داره دیوونه میشه. بعضی وقتها فکر می کنم چشمت زدن آخه هرجایی که می ریم فوری بهت می گم امیر علی شعر انار رو بخون، مشتلی جوجه رو بخون و تو هم هرچی شعر بلدی می خونی. خ...
16 دی 1391