زیارت اهل قبور
چند وقت پیش پنج شنبه برای زیارت اهل قبور به قبرستان رفتیم. امیر علی و امیر حسین را هم بردیم. بعد از خواندن فاتحه برای عمومها، ماردبزرگ، دایی و ... به سمت قبر پدر حرکت کردیم. در بین راه امیر علی و امیر حسین وارد یک مقبره خانوادگی شدند و اصلا بیرون نمی آمدند. اصرار من و مادر هیچ فایده ای نداشت. باید به زور متوسل می شدم. دو تاشون گوشه سنگ قبری نشسته بودند و تکان نمی خوردند. با عصبانیت وارد مقبره شدم، ناخودآگاه چششم به اسم نوشته شده بود بر روی قبر افتاد مرحوم نعمت اله ..... همان جا خشکم زد. قبر متعلق به یکی از دوستان پدرم که سالهای سال بود فوت کرده بود. همسرش هم فوت کرده بود. دو فرزند داشت. دخترش خارج از خرم آباد زندگی می کرد و یک پسر نا اهل. همانجا نشستیم و فاتحه ای خواندیم. خاطرات دوران جنگ که با هم همراه بودیم برایم تداعی شد. به مادرم گفت حالا معنی اصرار بر ماندن امیر علی و امیر حسین بر این مقبره را می فهمم. شاید آن مرحوم نیازمند فاتحه ای بود. از آن روز تا به حال هر وقت که فاتحه ای می خوانم آن مرحوم از یادم نخواهد رفت.
دو تا گل پسر حسابی شیطون شدن. امیر حسین بهانه گیر شده و یک ریز نق می زنه. جدیدا که از خواب بیدار می شه اگر کسی خونمون باشه دستش رو تا یک ساعت جلوی چشمش رو می گیره.