امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

شیطنت های شما

خاله مهوش سه روز قبل از شب یلدا با یه ماشین تصادف کرد و همه اش درگیرش بودم. اصلا وقت نکردن برای شب یلداتون برنامه ریزی بکنم. خاله پری هم همون زمان عازم سفر کربلا بود، پنج شنبه بعد از شب یلدا هم مراسم سالگرد مامان جونی بود و باید یه تنه به همه کارها می رسیدم. خدا رو شکر همه کارها خوب پیش رفت. حسنا با بند کیفم بازی می کنه و صحبت می کنه، چشمم مسیره دست حسنا و کیف رو نگاه می کنه، یه دفعه خودش با یه حالت خاصی میگه بشه ها بی دلیل نباید دس بزنن به تیف مامانشون (بچه ها بی دلیل نباید دست بزنن به کیف مامانشون) ظهر می رم خونه و حسنا خوابه، از فرصت استفاده می کنم و پسرها رو می برم آرایشگاه و موهاشون رو کوتاه میکنمريال وقتی که بر می گردیم حسنا هنوز...
12 دی 1395

موزه یا کوزه

ظهر که می رم خونه امیر حسین یه پاک کن مشکی بزرگ میاره و میگه این پاک کن جدیدمه. بهش می گم این رو از کجا آوردی؟ تو که پاک کن مشکی نداشتی؟ میگه از موزه آوردم. با تندی نگاهش می کنم (با خودم فکر می کنم امروز با مربی مهدشون رفتن موزه حیات وحش) و می گم شما نباید چیزی رو که از زمین می بینی برداری شاید این مال یه نفر دیگه بوده که گمش کرده و حتما میاد دنبالش. با حالتی حق به جانب میگه نه مال کسی نبوده، مال مامان جونی بوده از توی موزه پیداش کردم!!!!!!! میگم مامان جونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون که مرده ، اصلا مگه مامان جونی موزه رفته، با لبخند تمسخر آمیزی میگه، نه بابا از توی موزه که توی کابینت مامان جونی بود پیداش کردم، اون دو تا موزه آبی. تازه می فههم منظور...
23 آبان 1395

نقاشی

هفته گذشته هفته شلوغی بود. زن دایی با مامان شهین رفت تهران که زانوی پای راستش رو عمل بکنه، گلنوش و گلسا پیش ما موندن، حسابی شلوغ بودیم و خوش می گذشت، کودکانه هایتان رنگ زیبایی داشت گاهی جنگ و جدل بود و گاهی مهر و عاطفه. الحمدلله لکنت حسنا کاملا برطرف شده و دیگه مشکلی نداره. شیرین زبونی هاش دوباره شروع شده. امیر حسین میگه مامان تبلتم رو می دی بازی بکنم؟ - نه چرا؟ - قانون خونه ما میگه تبلت فقط پنج شنبه ها پس خودم یه تلبت درست می کنم. اینم میشه نقاشی تبلت امیر حسین. از همه جالبترش نماد share it و نوشتن مارک تبلت یعنی lenovo هست. مربی بچه ها رو توی خیابون می بینم. احوالشون رو می پرسم، میگه روز شنبه در م...
16 آبان 1395

روزانه های ما

قند عسل های مامان روزهاتون شاد شاد و ایام به کامتون باشه. الحمدلله لکنت زبان حسنا خوب شد، این لکنت تا پنج شنبه شب 29 مهر ماه ادامه داشت، هفته آخر شدت بسیاری پیدا کرده بود، جمعه صبح که از خواب بیدار شدیم، اصلا لکنتی در صحبت کردن حسنا خانم وجود نداشت. خدا رو شکر که این مشکل به یکباره رفع شد. حالا شیرین زبونی حسنا شروع شده. به انار می گه "اندور" و وقتی می خوره و صورتش قرمز میشه میگه مامان صورتم آلبالویی شده.شما دو وروجک هم که حسابی سرگرم مدرسه شدید،خیلی خوشحالم که به راحتی در این مقطع از زندگی تون که جدایی از خونه و مامان بود پیروز شدید. مربی تون حسابی دوستتون داره و خیلی از تون راضیه، هر وقت میام مدرسه تون تعریف شما دو فرشته رو...
9 آبان 1395

روزهای پاییزی

این روزها به سرعت برق و باد سپری می شن. حسنا خانم لکنت زبان گرفته، نمی دونم چرا بچه های من همه دچار لکنت شدن، شاید بخاطر اینه که خیلی زود حرف زدن رو شروع کردن. به هر حال در حال دست و پنجه نرم کردن با لکنت حسنا خانم هستیم. امیر حسین و امیر علی طبق معمول شیطنت دارن. یکی از روزها که داشتم (دوشنبه 5 مهر) شام رو اماده می کردم طبق معمول شما دو تا وروجک با هم کشتی می گرفتید، صدای گریه امیر حسین توی گوشم پیچید که گفت آی سرم داداش بی تربیت. مثل همیشه بی خیال شدم. داداش کیانوش اومد ببینه چی شده که صدا زد خاله الهام بیا ببین امیر حسین، امیر حسین غرق در خون بود. تمام لباس و شلوارک و پاهاش خونی شده بود، همه فرشها  و تختخواب. امیر علی خان حین ک...
11 مهر 1395

اولین روز مدرسه

روز 26 مامان قرار بود بره ماموریت ، اما راهی نمی شدم همه اش دلم پیش شما بود ، خلاصه ساعت ده و نیم شب تصمیم عوض شد که همه با هم بریم. شال و کلاه کردیم و راه افتادیم. ساعت 2.5 شب رسیدم پلیس راه توره. بابا خوابش می اومد، منم خوابم می اومد واسه همین تصمیم گرفتیم یک ساعت بخوابیم بعد حرکت بکنیم. مامان قرار بود ساعت 8 صبح شنبه محل دوره آموزشی باشه. حساب کردیم که اگه 3.5 حرکت بکنیم انشاله 6 صبح می رسیم تهران و من می تونم سر موقع برسم. خلاصه خوابیدیم و با اجازتون ساعت 7.5 صبح از خواب بیدار شدیم.  دیگه کاری نمی شد کرد، نمی خواستم هم به بابا غر بزنم پیش خودم فکر کردم که الحمدلله سالم هستیم اگه شبانه حرکت می کردیم معلوم نبود چی می شد. خلاصه 11 رسید...
31 شهريور 1395

روزمرگی ها

امیر علی: مامان  خاله مژگان و داداش امیر بهادر کی زنده می شن؟ من: به نظر تو دوباره زنده می شن؟؟؟؟؟؟؟ امیر علی: آره من: چجوری؟ امیر علی: آخه خاله مژگان و داداش امیر بهادر هنوز جوونن،پیر نشدن که بمیرن. باید زنده بشن بعد که پیر شدن مثل مامان جونی بمیرن.   امیر علی قلکش رو پاره کرده، 2850 تومان پول داخل قلکش بود، فکر کنم این پولهای سکه رو از کیف مامان برداشته و اون تو ریخته، با گلنوش نشسته و حساب کرده که با این پول میشه 5 تا بستنی خرید و یه بسته آدامس موزی. میگم امیر علی این پولها رو از کجا آوردی انداختی تو قلکت. میگه از قلک خدا آوردم (صندوق صدقات)   حسنا خانم حدود چند وقتی هست که دچار لکنت زبان شده، دیگه...
13 شهريور 1395

بازگشتی نو

سلام عزیزانم من اومدم ولی خیلی دیر. دیگه اصلا حس و حالی واسه نوشتن ندارم. مرگ مامان جونی و خاله و پسر خاله حسابی زیر و روم کرده. اصلا حوصله خودم رو هم ندارم. اما زندگی در جریانه و روزها می رن بدون اینکه بتونیم جلوشون رو بگیریم. شماها روزبروز بزرگتر می شید و قد می کشید و من پیرتر و خمیده تر، شکسته تر از قبل. شیطنت پسرها همچنان ادامه داره و حسنا خانم هم از شماها جا نمونده، اون هم حسابی شیطون شده. امسال دیگه باید برید پیش دبستانی، واسه پیش دبستانی ها هم سنجش گذاشتن. امیر حسین به همه سوالها جواب میده اما امیر علی نه. برای امیر علی نیش نبور و نوک گنجشک، پیر و جوون، ماشین و سبد خرید هیچ فرقی ندارن. به نظر اون نیش زنبور و نوک ...
7 شهريور 1395