شیطنت های شما
خاله مهوش سه روز قبل از شب یلدا با یه ماشین تصادف کرد و همه اش درگیرش بودم. اصلا وقت نکردن برای شب یلداتون برنامه ریزی بکنم. خاله پری هم همون زمان عازم سفر کربلا بود، پنج شنبه بعد از شب یلدا هم مراسم سالگرد مامان جونی بود و باید یه تنه به همه کارها می رسیدم. خدا رو شکر همه کارها خوب پیش رفت. حسنا با بند کیفم بازی می کنه و صحبت می کنه، چشمم مسیره دست حسنا و کیف رو نگاه می کنه، یه دفعه خودش با یه حالت خاصی میگه بشه ها بی دلیل نباید دس بزنن به تیف مامانشون (بچه ها بی دلیل نباید دست بزنن به کیف مامانشون) ظهر می رم خونه و حسنا خوابه، از فرصت استفاده می کنم و پسرها رو می برم آرایشگاه و موهاشون رو کوتاه میکنمريال وقتی که بر می گردیم حسنا هنوز...