امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 24 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

موزه یا کوزه

1395/8/23 10:18
نویسنده : مادر خانومي
356 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر که می رم خونه امیر حسین یه پاک کن مشکی بزرگ میاره و میگه این پاک کن جدیدمه. بهش می گم این رو از کجا آوردی؟ تو که پاک کن مشکی نداشتی؟ میگه از موزه آوردم. با تندی نگاهش می کنم (با خودم فکر می کنم امروز با مربی مهدشون رفتن موزه حیات وحش) و می گم شما نباید چیزی رو که از زمین می بینی برداری شاید این مال یه نفر دیگه بوده که گمش کرده و حتما میاد دنبالش. با حالتی حق به جانب میگه نه مال کسی نبوده، مال مامان جونی بوده از توی موزه پیداش کردم!!!!!!! میگم مامان جونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون که مرده ، اصلا مگه مامان جونی موزه رفته، با لبخند تمسخر آمیزی میگه، نه بابا از توی موزه که توی کابینت مامان جونی بود پیداش کردم، اون دو تا موزه آبی. تازه می فههم منظورش کوزه بوده نه موزه.

با همدیگه می ریم فروشگاه شیرین عسل خرید بکنیم. طبق معمول آدامس بایودنت برداشتید. حسنا دو تا از آدامس ها رو تند و تند میخوره و قورت میده، بهش میگم دیگه حق نداری آدامس بخوری، میگه: بابا شما و مامان از ماشین پیاده بشید برید تا دخترت آدامس هاش رو بخوره.

امیر حسین موقع فوتبال توی خونه زده گلدون یادگاری خاله مژگان رو شکسته ، منم باهاش قهر کردم و اصلا باهاش صحبت نکردم، شاید این تنبیهات بتونه کمی اون رو سربراه بکنه. اصلا حرف گوش نمی ده و فقط کارهای خودش رو میکنه، همیشه موقع لباس پوشیدن باید دائم بهش بگم امیر حسین  انجام بده. تصمیم دارم دیگه کاری باهاش نداشته باشم.

ظهر سه شنبه 25 ابان می رم خونه، امیر حسین دوباره با سر باند پیچی میاد جلوم. باز هم سرش شکسته. گلسا بهشون گفته بریم توی طاقچه میوه پرت بکنیم توی کوچه، امیر حسین که پریده بره بالا، پنجره باز بوده سرش خورده توی پنجره، درب پنجره هم از لولا کنده شده. با این اتفاق زن دایی و خان دایی رضا میان طبقه بالا، حسنا خانم هر چی از دهنش درمیاد نثار زن دایی و خان دایی رضا میکنه، که دخترتون بی تربیته، شما همش میگید حسنا بوده، دارم بهتون می گم دفعه آخرتون باشه، با این دختر بی تربیتتون و ...... حسابی حق داداشش رو میگره.

چهارشنبه که میرم خونه حسنا خانم پکر و ناراحته، خاله پریسا میگه از صبح حموم رفته و آماده شده که خان دایی مهدی بیاد ببرش پیش زندایی مهسا. چون لاک هاش پاک شده و فقط زن دایی مهسا میتونه براش لاک بزنه، باید با تاکسی سرویس ببریمش پیش زن دایی مهسا.

دوباره لکنت حسنا خانم شروع شده، فراز و فرود زیادی داریه، دیگه نمی دونم چکارش بکنم. به رختخواب هم میگه "بخواب"

دیشب حالم خیلی گرفته بود، آروم آروم توی آشپزخونه گریه می کردم، صدای در اومد و بچه ها رفتن طبقه پایین، چند دقیقه بعد خان دایی رضا اومده بالا میگه مامان الهام چرا داری گریه می کنی؟ حسنا اومده میگه مامانم داره گریه می کنه.

پسندها (1)

نظرات (0)