امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

انا لله و انا الیه راجعون 2

باز هم دست تقدیر روزگار دل ما را سیاه کرد و عزیزانی را از ما جدا نمود.  با خوابی که دیده بودم انتظار مرگ خودم رو می کشیدم، اما خداوند دو عزیز را از ما گرفت خاله مژگان و داداش امیر بهادر. دفتر زندگیشون برای همیشه بسته شد و دیگه نام و نشونی ازشون باقی نموند. خاله و پسرخاله بر اثر گاز گرفتگی 1395/2/15 ما رو برای همیشه ترک کردن و داغشون رو تا ابد روی دلمون گذاشتن. غمنامه زندگیشون برای همیشه با ماتم بسر اومد. ...
28 ارديبهشت 1395

عیدانه

عزایزنم  خیلی وقت است برایتان چیزی ننوشته ام، حالی برای نوشتن نداشتم. روزهایم پر از دلتنگی و اشک است. رفتن مامان جونی تیشه به ریشه زندگیم زد. تنها و مستاصل مانده ام در این برهوت زندگی. روزهایی تلخ دامنگیرمان شده است، شما هم هرازگاهی یادی می کنید با دریغ و افسوس از مامان جونی. بهار 95 آمد بدون حضور عزیزانم، بهاری که برای دومین سال پیاپی با اشک و آه شروع شد. پارسال با مریضی مامان جونی و امسال بدون حضور مامان جونی.  5 فروردین عروسی داداش محمد بود. بنا بر وصیت مامان جونی مراسم برگزار شد اما جای خالیش در گوشه گوشه مراسم خودنمایی می کرد. شب عید به رسم هر ساله مامان جونی، رفتیم اونجا و قورمه سبزی درست کردم. شب هم اونجا خوابیدی...
10 فروردين 1395

بیماری ما را رها نمی کند

روزهامون اصلا خوب نیست. مامان جونی حالش تعریفی نداره. سه شنبه شب مورخ 94/9/17 حالش خیلی بد بود. دست و پاهاش یخ کرده بود و تنه اش داغ داغ بود و دونه های عرق روی سینه اش نشسته بود. خیلی ترسیده بودم من و خاله پری و خاله مهوش و خان دایی و زن دایی سحابی گریه کردیم. اورزانس هم نتونست کاری براش بکنه. تا صبح نخوابیدیم. شب خیلی بدی بود. ساعتهای زندگمیون با استرس و انتظار مرگ سپری میشه. خاله الهه هم مریضه. اون هم شیی درمانی رو شروع کرده و اصلا حال و روز خوبی نداره. شماها که از چیزی خبر ندارید. خوش به حالتون که زندگی بر وفق مرادتون هست. تنها نگرانیتون اینه که من پیشتون نیستم، دائم خونه مامان جونی هستم و شما دو تا در رفت و آمد هستید. حسنا که دائم ...
23 آذر 1394

چند سخن کوتاه

دیگه کامل ساکن خونه مامان جونی شدیم. مجبور شدیم که بریم. حال مامان جونی اصلا خوب نیست. روزبروز شما ها بزرگتر میشید و من پیرتر . توی یک ماهه گذشته تمام موهای جلوی سرم سفید شده و حسابی افسرده ام. امیر حسین: داداش امروز حساب گلسا رو پاک پاک می کنم. تا آخرین قطره خونم هم پاش می مونم.   امیر حسین: مامان یه فکری به ژهنم (ذهنم) رشیده. به نظرت عاشورا تموم شده؟؟؟ من: نه پسرم یک ماه دیگه مونده. امیر حسین: به نژرت (نظرت) این دفعه امام حسین پیروز میشه؟؟؟؟؟؟   حسنا: کالسکه عروسکهای گلسا رو میاره. مامان نونو (دست عروسک رو میگره و توی کالسکه می زاره) لا بریم. (مامان عروسک رو با کالسه راه ببریم) حسنا: مامان اینجا بشین. ...
9 آذر 1394

................

عزیزانم می دونم که خیلی وقته براتون ننوشتم. امروز مستاصل و درمانده اومدم و براتون نوشتم که چه روزهایی در انتظارمون. روزهای نه چندان خوش . مامان جونی اصلا حالش خوب نیست. من دیگه امیدی بهش ندارم. 
24 آبان 1394

روزهای خوب ما

سلام عزیزای گلم. گل پسرها و قند عسل مامان الحمدلله روزهامون بخوبی داره سپری میشه. 29 خرداد اولین روز ماه رمضان بالاخره مامان جونی روند درمانش تموم شد و بسلامتی برگشت خونه. از اون روز به بعد ما هر روز خونه مامان جونی تشریف داریم. شیطنت های شما هم که تمومی نداره.  امیر حسین خوشحال از برگشتن مامان جونی و دائم کنارش میشینه و باهاش صحبت می کنه. حسنا خانم هم که روزهای اول مامان جونی رو نمی شناخت و بغلش نمی رفت. شبهای قدر امیر علی در مورد امام علی سوال می پرسید. آقای پدر براش کامل توضیح داد که شخصی به اسم ابن ملجم مرادی به چه صورتی امام علی رو شهید کرده. شبکه آی فیلم هم در حال پخش سریال امام علی بود. گفتم بچه ها ساکت الان سریال امام ع...
31 تير 1394

به روایت تصویر

خیلی وقته ننوشتم چون می دونید حسابی سردرگم بودم. فقط می خوام عکسهاتون رو بزارم. شاید توضیحات کوچیکی زیر هر کدومشون بنویسم. وقتی موهای حسنا خانم از پشت بسته می شه                       نحوه خوابیدن حسنا خانم. مامان رو خفه می کنه یه روز خوب واسه آب بازی امیر علی و امیر حسین در نقش مامان الهام لباس عروسی که مامان الهام واسه حسنا درست کرده                      سیب خوردن حسنا خانم              بارفیکس رفت حسنا         &nbs...
20 تير 1394

روزهای گذشته ما

سلام و صدتا سلام عزیزای مامان خیلی وقته ننوشتم و اینها همه بر میگرده به ناخوش بودن احوالمون. مامان جونی همچنان درگیر بیماری هست و ما منتظر و دست به دعا. دیشب فهمیدم یکی از همکارهای استان گلستان خانم وحیده سادات نقیبی همراه خانواده اش تصادف کردن و فوت شدن. حسابی حالم گرفته شد. دایی بابای ایلین دو هفته قبل با ماشین خودش که بارش الیاف بوده و قیمت بار هم حدود 5 میلیارد تومان بوده گم شده بود. بعد از سه روز جنازه بنده خدا رو نزدیکیهای رباط کریم پیدا کرده بود. ماشین رو هم برده بودن. 7 خرداد عروسی دایی مهدی است. هیچ کدوم از فامیل های ما به خاطر خاله بزرگ نمیان و من خیلی ناراحتم. احتمالا فقط ما بریم. به خاطر استرس های زیادی که دا...
3 خرداد 1394