روزهای پاییزی
این روزها به سرعت برق و باد سپری می شن. حسنا خانم لکنت زبان گرفته، نمی دونم چرا بچه های من همه دچار لکنت شدن، شاید بخاطر اینه که خیلی زود حرف زدن رو شروع کردن. به هر حال در حال دست و پنجه نرم کردن با لکنت حسنا خانم هستیم.
امیر حسین و امیر علی طبق معمول شیطنت دارن. یکی از روزها که داشتم (دوشنبه 5 مهر) شام رو اماده می کردم طبق معمول شما دو تا وروجک با هم کشتی می گرفتید، صدای گریه امیر حسین توی گوشم پیچید که گفت آی سرم داداش بی تربیت. مثل همیشه بی خیال شدم. داداش کیانوش اومد ببینه چی شده که صدا زد خاله الهام بیا ببین امیر حسین، امیر حسین غرق در خون بود. تمام لباس و شلوارک و پاهاش خونی شده بود، همه فرشها و تختخواب. امیر علی خان حین کشتی گرفتن امیر حسین رو هل داده بود و سرش به ستون وسط خونه خورده بود. خلاصه دیگه بیمارستان و بخیه . این وسط حسنا خانم اومده میگه سر داداشم چی شده، پنبه بیارم!!!!!
حسنا خانم یه تشت پلاستیکی آورده و میزاره پشتش و چهار دست و پا راه میره، بهش میگم حسنا چکار می کنی؟ میگه مامان لاک پشت شدم.
امسال اصلا حوصله نداشتم براتون تولد بگیرم، روز تولدتون هم هیچ کاری براتون نکردم. شب خان دایی رضا و زن دایی و گلنوش و گلسا اومدن، براتون کیک تولد خریده بودن (کادو نقدی هم براتون آورده بودن) و یه تولد کوچیک با هم گرفتیم، خاله پری هم بهتون پول داد