روزمرگی ها
امیر علی: مامان خاله مژگان و داداش امیر بهادر کی زنده می شن؟
من: به نظر تو دوباره زنده می شن؟؟؟؟؟؟؟
امیر علی: آره
من: چجوری؟
امیر علی: آخه خاله مژگان و داداش امیر بهادر هنوز جوونن،پیر نشدن که بمیرن. باید زنده بشن بعد که پیر شدن مثل مامان جونی بمیرن.
امیر علی قلکش رو پاره کرده، 2850 تومان پول داخل قلکش بود، فکر کنم این پولهای سکه رو از کیف مامان برداشته و اون تو ریخته، با گلنوش نشسته و حساب کرده که با این پول میشه 5 تا بستنی خرید و یه بسته آدامس موزی. میگم امیر علی این پولها رو از کجا آوردی انداختی تو قلکت. میگه از قلک خدا آوردم (صندوق صدقات)
حسنا خانم حدود چند وقتی هست که دچار لکنت زبان شده، دیگه داره روی اعصابم راه می ره، هر سه تاییتون تو این محدوده سنی دچار لکنت شدید. حالا تا کی این لکنت ادامه داره الله اعلم.
امیر حسین دائم از مردن صحبت میکنه، هر چیزی رو با مرگ می سنجه.
مامان اگه آجی اندازه ما بشه ما می میریم؟
نه مامان شما می شید اندازه داداش کیانوش
اگه آجی اندازه داداش کیانوش بشه ما می میریم
نه عزیزیم شما می شید اندازه بابا
اگه آجی اندازه بابا بشه ما می میریم
نه شما می شید اندازه خاله پری
اگه آجی اندازه خاله پری بشه ما می میریم
و.........................
بابا اسد موهاش فرفریه، خودش خیلی خوشش از موی فر میاد، واسه همین خیلی کم موهاش رو کوتاه می کنه، دیروز صبح رفته بود موهاش رو کوتاه کرده بود، ظهر که رفتیم خونه حسنا بهش میگه رفتی چیدار تردی (چکار کردی)
لباس های فرم مدرسه و کیفهاتون رو خریدم، فقط مونده لوازم التحریرتون. اونها رو هم اگه عمری باشه تهران که می رم ماموریت براتون خرید می کنم.