امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

لکنت زبان

الهی مادر به قربون جفتتون بره. دارم دیوونه می شم. از روز 5 شنبه که اربعین بود امیر علی بطور کاملا ناگهانی با لکنت شروع به حرف زدن کرد. وقتی که می خواد چیزی رو بگیره و یا حرف بزنه لکنتش خیلی زیاده. توی این دو روز تعطیلی خیلی نگرانت بودم. امروز صبح با همکارهای گفتار درمان و روانشناس و ... صحبت کردم و همه گفتند که اصلا نگرانت نباشم. این لکنت نیست و ناروایی گفتار، اصلا به حرف زدنت توجه نکنم و حتی کمکت نکنم که درست حرف بزنی فقط با حوصله اجازه بدم که جمله ات رو تموم بکنی. بخدا مادر خانمی داره دیوونه میشه. بعضی وقتها فکر می کنم چشمت زدن آخه هرجایی که می ریم فوری بهت می گم امیر علی شعر انار رو بخون، مشتلی جوجه رو بخون و تو هم هرچی شعر بلدی می خونی. خ...
16 دی 1391

مشتلی جوجه

چند روزی نیومدم سر بزنم. دلم حسابی هوای وبلاگتون رو کرده بود. دیشب امیر علی خوابش نمی برد. تصمیم گرفت واسه مامانش شعر بخونه. شعر جدیدی که اولین بار مامان اون رو می شنید. شروع کرد. اوه دست خدا (همزمان دو تا دستش رو محکم به هم کوبید که سه متر از روی جام پریدم هوا) مشتلی جوجه، هنوز صبح نشده رفته تو کوچه، واسه نفصه آلوچه، آلوچه گیرش نیومد، سر کچلش خون امد، پنبه بیار پلکش کن، آینه بیارنگاش کن. قربونت بره مامان به این شعر خوندنت. مشتلی جوجه ...
13 دی 1391

اندر احوالات دستشویی رفتن

دیگه کم کم باید از مامی بگیرمتون. دفعه قبل که باشکست مواجه شدم اما ایندفعه حتما باید اینکار رو بکنم. چند روزی می شه که دل از فرش ها و خونه گذاشتم و بدون پوشک روزها توی خونه راه می رید. چند بار آب پاشی کردید ولی دیگه مهم نیست. امیر حسین بعد از دو سه روز عادت کرده و هر موقعی که می خواد بره دستشویی می گه مامان پی پی کردم. قربونش برم. به لطف برچسبهای عروسکی الان همه کاشی های توالتمون کاغذ دیواری شده. آخه امیر حسین هر بار که می ره دستشویی واسه جایزه اش باید دست بزنیم و اون یه عکس بچسبونه به دیوار. امیر علی طبق معمول دوست نداره از پوشک جدا بشه، ولی وقتی می بینه امیر حسین میره خودش شلوارش رو درمیاره پوشکش رو باز می کنه و میاد توی دستشویی آب بازی. ا...
13 دی 1391

شب یلدا شب پایان دنیا

شب یلدا همگی خونه مامان جونی مهمون بودیم. قررا بود مامان جونی برامون دلمه برگ درست بکنه. جوجه کباب هم داشتیم.خان دایی رضا با خانم دایی و گلنوش رفته بودن تهران واسه نوبت دکتر گلنوش. گلسا مونده بود پیش مامان شهین (مادر خانم دایی). ساعت 10 صبح از اداره بیرون اومدم که برم بانک چک خان دایی رضا رو پاس بکنم. بعدش با خاله پری و خاله مهوش رفتیم خرید میوه و خرت و پرت و ... . بعدش من اومدم خونه خودمون ناهار خوردیم و خوابیدیم. عصر که از خواب بیدار شدیم خاله مهوش تلفن زد که بریم دنبال خاله پری و باهم بریم خونه مامان جون. ما هم با ماشین خان دایی رضا رفتیم خیابون گردی و بعدش هم رفتیم گلسا رو برداشتیم و رفتیم خونه مامان جونی. بوی دلمه همه جای خونه رو گرفته ...
2 دی 1391

موتور سواری

کوچولوهای عزیزم که اصلا اجازه نمی دید مادر خانمی دراز بکشه و کمی استراحت بکنه. واسه همین منم بهتون می گم بیایید روی شکم مامانی بشنید و موتورسواری بکنید و خودم دراز می کشم. ولی بالا و پایین پریدنتون حسابی اشکم رو در میاره. دیشب گفتم که موتورسواری دیگه بسه حالا مامان آقای تاکسی می شه شما مسافر بشید. در حین رانندگی کمی بوق زدم و گفتم اهه این آقای راننده جلوتر نمی ره ترافیک درست کرده اعصابمون بهم ریخت. امیر حسین: مامان ترمز بکن تا من پیاده بشم. بعد از پیاده شدن یه راست به طرف دیوار رفت و محکم دو سه تا کوبید توی دیوار و بعدش اومد و گفت: مامان آقای راننده بد رو کتکش زدمش حالا می تونی بری. من: ...
28 آذر 1391

می خوام بمیرم

جدیدا امیر علی خیلی شیرین زبون شده و همه چیز رو دقیقا بیان می کنه. ظهر از سرکار رفتم خونه امیر حسین اومده بغلم میگه مامان خسته نباشی بوسش می کنم میگم مرسی عزیزم داداشی کجاست میگه اونجا (با دست توی اتاق روی تخت رو نشون می ده) با همون کیف روی شونم و لباسها اداری ام می رم طرف امیر علی، سرش رو کرده توی متکا دست می برم بغلش می گیرم و می گم مادر خانمی قربونت بره بیا یه بوس خوشمزه بده مامان، چشمهاش رو غمناک می گیره و میگه ولم کن می خوام برم بمیرم. برق سه فاز از سرم می پره می گم خدا نکنه مادر خانمی بمیره این حرف بد بدا روز نزن، کی بهت این حرف رو زده؟ میگه خودم گفتم. تا شب حالم گرفته بود و دائم مواظبش بودم. امیر حسین خیلی امیر علی رو اذیت می کنه هم...
25 آذر 1391

عاشورا 1391

روز های قبل از عاشورا شبها با آقای پدر بیرون می رفتیم و هیئات و دسته جات سینه زنی رو همراهی می کردیم. ولی کمر من و بابایی درد می گرفت واسه همین دو شب آخر مادری تنهایی می رفت و شما پیش آقای پدر می موندید. صبح عاشورا بابایی دیگه نیومد و من تنهایی شما رو بردم که توی گل بیفتید. حسابی خسته ام کرده بودید چون همه اش بغل بودید. سوژه عکس همه عکاسها شده بودید. توی این مدت عزاداری یاد گرفتید که زنجیر بزنید و یا حسین بگید . امیر حسین به طبل زدن می گه تپ تپو ...
6 آذر 1391

دور زدن مامان

امیر علی یه پسر خیلی خیلی باهوشه. خیلی از موقعیتها رو تشخیص می ده. عادت داره که کاغذ و دستمال کاغذی رو بخوره  و یا باهاشون برقصه واسه همین سعی می کنیم زیاد در دسترسش نباشه. دو شب پیش که از خونه مامان جونی میومدیم خونه خودمون دسته های عزاداری زنجیر زن رو دیدیم. امیر علی: مامان دستمال کاغذی بده. (چند بار تکرار شد) آقای پدر: نه الهام بهش نده. امیر علی: مامان نمی خوام بخورمش می خوام باهاش برقصم آهنگ داره من:                    آقای پدر:   روز بعد بچه ها مادر خانمی رو اذیت می کنن و مامان می خواد از دستشون راحت بشه. مادر خانمی: امیر...
1 آذر 1391

روانشناس ها دروغ می گن

جون دلم براتون بگه عزیزانم در این مدت 2 سال زندگیتون همیشه سعی کردم تربیتتون بر مبنای کتابهای روانشناسی و علم جدید باشه. همیشه از اون مادرانی بودم که تربیت های زمان خودمون رو رد می کردم. چند وقتیه که امیر علی دو کلمه بسیار زشت رو یاد گرفته و مدام تکرار می کنه (تف د ریت و کثافت) بنا به گفته اهل فن و علم در اینجور مواقع نباید اصلا به بچه چیزی رو بگی و یا نهی اش بکنی خودش کم کم از یادش می ره. حالا یا امیر علی خیلی زبله که نمی خواد این دو جمله رو فراموش بکنه یا علت دیگه ای هست من نمی دونم. خلاصه ما هر کاری کردیم امیر علی ترک نکرد که نکرد و روز به روز تکرار این جملات بیشتر می شد. پس از کش و قوسهای فراوان تصمیم گرفتم از تربیت زمان بچگی خودم استفاد...
27 آبان 1391