امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

مامان كجايي؟

دوتاييتون سرماي خيلي سختي خورديد. آب از دهن و چشم و دماغتون سرازير شده. بهتون گفتم دماغتون رو بايد با دستمال پاك كنيد. امير حسين الكي مياد و ميگه (مامان مماغ). امير حسين عزيزم وقتي سوزنت گير مي كنه دائم مي گي مامان كجايي؟ بابا كجايي؟ آقاجون رو خيلي اذيت مي كنيد. امير علي هم كه دائم بهونه مامان سيما رو مي گيره. ميگه ماسيسا كجايي؟
11 مهر 1391

تولد دو سالگي

تولد دوسالگيتونه. از يك هفته پيش با پاره كردن پستونك دهني در ترك هستيد. هر وقت هم بهونه اش رو مي گيريد مامان مي گه پيشي اون رو پاره كرده. خيلي راحت ترك كرديد اصلا انتظارش رو نداشتم. مامان خيلي خوشحاله. با اينكه قصد ندارم براتون تولد بگيرم ولي ديروز با بابا رفتيم و براتون سفارش كيك دادم. ساعت 6 رفتيم آتليه و حسابي حالمون رو گرفتيد تا چشمتون به ماشين و موتور خورد دوباره ديوونه شديد. امير حسين كه خيلي نق مي زنه انگار قرار مريض بشه. وقتي رفتم كيك رو از قنادي بيارم حسابي حالم گرفته شد. گريه ام گرفته بود. آخه روي كيك به جاي عدد 2 عدد 18 رو نوشته بودن تازه اسم امير حسين هم يادشون رفته بود. يه دعواي حسابي با قنادي و دست از پا دراز تر اومديم خونه. او...
8 مهر 1391

شروع دوباره

از امروز تصميم دارم براتون روزانه يادداشت بزارم. البته اگر فرصتي باشه و اينترنت هم در دسترس باشه. روند كلي رشدتون به صورت زير است. 1- امير علي: از يك سال و هشت ماهگي ديگه كامل حرف مي زني و جمله مي گي. لري و فارسي و رو با هم صحبت مي كني. خيلي شيرين زبوني مي كني. ولي همچنان مامان رو اذيت مي كني و بهونه گيري مي كني. يك كلمه زشت رو ياد گرفتي و در موقع عصبانيت اون رو تكرار مي كني. (تف د ريت) 2- امير حسين: همچنان معتاد به پستونك دهني هستي و يك لحظه از خودت جداش نمي كني. كلمه كلمه حرف مي زني و در موقع عصباني شدن داداش رو گاز مي گيري.
8 مهر 1391

خوش اومديد

روز يكشنبه مورخ 4/7/1389 ساعت 7 صبح با زن دايي تيام و خاله مهرنوش و بابايي و خان دايي رضا رفتيم بيمارستان. ماشين خودمون اون روز خراب شده و بود و با ماشين خان دايي رفتيم. خان دايي با دوستاش قرار گذاشته بود كله پاچه بخورن اونو رسونديم و بعد همه رفتيم بيمارستان. بابايي ما رو گذاشت  و رفت كه ماشين خودمون رو درست بكنه. ما هم رفتيم كارهاي اوليه رو انجام داديم و منتظر شديم تا خانم دكتر بياد. سه تا مامان بوديم كه بايد امروز بچه هامون دنيا مي اومدن. به من اتاق خصوصي ندادن چون بيمارستان دولتي بود. يكي از دوستاي مادرخانومي اونجا بود و سفارشمون كرد و بهمون يه اتاق دو تخته دادن واسه اينكه مريضهاي ديگه صداشون درنياد گفتن كه اين مادر خانومي قراره دو ت...
26 مهر 1389

آخرين سونوگرافي

امروز شنبه است. حالم اصلا خوب نيست. نمي تونم ديگه راه برم وزنم به 96 كيلو رسيده و حسابي گنده شدم. ساعت 11 صبح با بابايي رفتم سونوگرافي. دكتر گفت كه وزن هركدومتون حدود 2500 گرم است . خوب هم تكون مي خوريد. عصر رفتم پيش خانم دكتر. صداي قلبتون رو گوش داد. خوب بود. بهش گفتم كه خيلي درد دارم. گفت كه بايد تا آخر مهرماه بمونم تا شما خوب رشد بكنيد. سونوگرافي رو نشونش دادم. حرفش همون بود. وقتي كه گفتم خيلي درد دارم دلش برام سوخت و گفت بايد معاينه ات بكنم. ديگه تكون خوردنتون رو كم حس مي كنم به خانم دكتر كه گفتم و اون معاينه كرد خيلي تعجب كرد و سريع نامه بستري رو برام نوشت گفت بچه ها دارن دنيا ميان برو بيمارستان بستري شو اگه شب حالت بد شد با من ت...
3 مهر 1389

امير علي مادر خانمي رو اذيت مي كنه

شكم مادر خانمي خيلي بزرگ شده . دور كمرم شده 125 سانتي متر. ديگه نمي تونم راه برم. امير علي كه دائم ايستاده و استواره سرش درست زير قفسه سينه مادر خانمي قرار داره و خيلي مادر خانمي رو اذيت مي كنه. گدختر دايي گلسا ميشنيه روي بغلم و براتون شعر مي خونه و شما مثل ماه تكون مي خوريد. كمك كمك داريم به زمان موعود نزديك مي شيم. فردا عيد فطره و ديگه چيزي نمونده كه توي بغل مادر خانمي جا بگيريد. امير حسين اون زير به زور تكون مي خوره. منتظرتونم عزيزم.
22 شهريور 1389

فوت پسر خاله

امروز گفتن كه پسر خاله محمد تصادف كرده. خيلي ناراحت شدم. استرس گرفته بودم واسه همين رفتم خونه مامان جوني. كسي اونجا نبود. از زن دايي تيام پرسيدم گفت كه رفتن خونه خاله پري. تعجب كردم حالشون گرفته بود. خاله مژگان هم اونجا بود. خيلي اصرار كردن كه بشينم. گفتم نه مي خوام برم به مامانم تلفن بزنم. وقتي تلفن زدم خاله پري جواب داد. صدا توي ماشن مي پيچيد . وقتي ازش پرسيدم كه كجا هستند منم مي خوام بيام. گفت هول نكنم دارن مي رن تهران. گفت كه پسر خاله غزال (برهان) مرده و دارن مي رن. انگار دنيا رو روي سرم خراب كردن. برهان همبازي دوران بچگي من و خاله مهتاب بود. سه تامون با هم بزرگ شديدم. سال 1380 برهان بر اثر يه سانحه ضربه مغزي شد و بعد از اون زندگي نباتي ...
21 مرداد 1389

شناگر شديد

امروز براي سونوگرافي داپلر رفتم. سر ظهر بود و خيلي گرم. توي صفحه مانيتور ديدمتون. شناگر شده بوديد. با مهارت كامل شنا مي كرديد و دست و پاتون رو تكون مي داديد. اون كوچيكه به سختي مي تونست تكون بخوره چون داداش بزرگه روش افتاده بود. ديگه قطعي دو تا داداش هستيد. يكيتون همش سر پا ايستاده به اصطلاح پزشكي بريچ. تويي كه هميشه ايستاده و استواري قل اول هستي و ميشي داداش بزرگه پس اسمت رو مي ذاريم امير علي و تويي كه اون زير افتادي و به سختي تكون مي خوري ميشي داداش كوچيكه و اسمت امير حسينه. از امروز باهاتون كه حرف مي زنم اسمتون رو مي يارم. همه چيزتون هم سالم سالمه. فيلمتون رو هم دارم .
23 خرداد 1389

عروسي عمه فاطمه

قراره آخر ماه عروسي عمه فاطمه باشه. قبلا رفته ماه عسل حالا مي خواد جشن بگيره. شكم مادر خانومي هيچ تغييري نكرده مي ترسم شما اصلا رشد نكرده باشيد. امروز كه رفتم سونوگرافي دكتر ساكي بهم گفت كه يكيشيون 90 درصد پسره و اون يكيشون 75 درصد پسره. گفتم نه يكيشون دختره خيلي اميدوارم كه يكي از شما دختر باشه تا به اصطلاح جنسمون جور باشه.  
25 فروردين 1389