مشتلی جوجه
چند روزی نیومدم سر بزنم. دلم حسابی هوای وبلاگتون رو کرده بود. دیشب امیر علی خوابش نمی برد. تصمیم گرفت واسه مامانش شعر بخونه. شعر جدیدی که اولین بار مامان اون رو می شنید. شروع کرد. اوه دست خدا (همزمان دو تا دستش رو محکم به هم کوبید که سه متر از روی جام پریدم هوا) مشتلی جوجه، هنوز صبح نشده رفته تو کوچه، واسه نفصه آلوچه، آلوچه گیرش نیومد، سر کچلش خون امد، پنبه بیار پلکش کن، آینه بیارنگاش کن. قربونت بره مامان به این شعر خوندنت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی