دور زدن مامان
امیر علی یه پسر خیلی خیلی باهوشه. خیلی از موقعیتها رو تشخیص می ده. عادت داره که کاغذ و دستمال کاغذی رو بخوره و یا باهاشون برقصه واسه همین سعی می کنیم زیاد در دسترسش نباشه.
دو شب پیش که از خونه مامان جونی میومدیم خونه خودمون دسته های عزاداری زنجیر زن رو دیدیم.
امیر علی: مامان دستمال کاغذی بده. (چند بار تکرار شد)
آقای پدر: نه الهام بهش نده.
امیر علی: مامان نمی خوام بخورمش می خوام باهاش برقصم آهنگ داره
من: آقای پدر:
روز بعد بچه ها مادر خانمی رو اذیت می کنن و مامان می خواد از دستشون راحت بشه.
مادر خانمی: امیر علی امیر حسین بیایید بره واسه مامان از مغازه اتاقتون سیب زمینی بخرید. (هر دوتا می آیید و مثلا پول می گیرید که برید خرید بکنید.) 1 دقیقه بعد امیر علی پشت سر مادر خانمی ایستاده و دوباره نق می زنه.
مادر خانمی: امیر علی واسه مامان سیب زمینی خریدی؟
امیر علی: نه!!!!!
مادر خانمی: چرا؟
امیر علی: مغازه بسته بود.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مادر خانمی:
الهی مادر قربون بازی کردنتون بره.