عاشورا 1391
روز های قبل از عاشورا شبها با آقای پدر بیرون می رفتیم و هیئات و دسته جات سینه زنی رو همراهی می کردیم. ولی کمر من و بابایی درد می گرفت واسه همین دو شب آخر مادری تنهایی می رفت و شما پیش آقای پدر می موندید.
صبح عاشورا بابایی دیگه نیومد و من تنهایی شما رو بردم که توی گل بیفتید. حسابی خسته ام کرده بودید چون همه اش بغل بودید. سوژه عکس همه عکاسها شده بودید.
توی این مدت عزاداری یاد گرفتید که زنجیر بزنید و یا حسین بگید . امیر حسین به طبل زدن می گه تپ تپو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی