امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

شیطون بلاهای مامان

1392/9/10 12:22
نویسنده : مادر خانومي
497 بازدید
اشتراک گذاری

روزی نیست که شما دو گل زیبای هستی لبخند رو به لبمون نیارید. زندگی بر وفق مراد هست و من خدای بزرگ را شاکرم که این آرامش رو به ما عطا کرده است. 

موهاتون حسابی بلند شده و اصلا فرصت اینکه با هم بریم کوتاهشون بکنیم رو ندارم. حتما باید خودم همراهتون باشم وگرنه پا توی آرایشگاه نمی زارید. با این وضعیت الان و دختر طلای شیطون اصلا نمی تونم اینکار رو بکنم واسه همین تصمیم دارم تا عید موهاتون رو کوتاه نکنم.

خوابیدن

از وقتی که دیگه رانندگی نمی کنم هر روز ظهر شما با بابا می آیید دنبال من. وسط راه خوابتون می گیره. امیر حسین مثل عکس بالا می ره پشت شیشه عقب می خوابه و امیر علی روی صندلی عقب می خوابه. این خوابیدن هم به عقل جن نمی رسه.

امیر علی قسمت جلویی ماشین کمپرسی رو جدا کرده و باهاش بازی می کنه. بهش می گم نباید اینکار رو می کردی، براش درستش می کنم و به اصطلاح از قسمت خازن براش با فشار جا می زنم. میاد گریه می کنه که چرا درستش کردی من نمی خواستم اینجوری باشه. جوابش رو نمی دم و خودم رو مشغول می کنم. امیر حسین از روی شیطنت میشینه روی ماشین و دوباره اون قسمت کنده می شه. امیر علی با خوشحالی میاد می گه داداش مچکرم (متشکرم) که ماشینم رو شکستی.

سریال پرستاران رو نگاه می کنم. امیر علی چند بار میاد و میگه مامان برام ماشین درست بکن، هر بار بهش می گم دارم فیلم نگاه می کنم. دفعه آخر میاد انگشتش رو زیر چونه ام میزاره و سرم رو بالا می بره، با لحن خاصی می گه وقتی بهت می گم برام ماشین درست کن یعنی باید برایم ماشین درست بکنی فهههمییییدیییی.عصبانی منم متقابلا انگشت زیر چونه اش می زارم و می گم وقتی می گم دارم فیلم نگاه می کنم یعنی دارم فیلم نگاه می کنم فهههمییییدیییی. در جوابم می گه آخه من پسرتم. ماچ اون لحظه فقط می گیرم و توی بغلم فشارت می دم.

شب می ریم خونه عمه جون فاطمه و حسابی با امیر محمد بازی می کنید. پدربزرگ امیر محمد تلفن می زنه که باهاش صحبت بکنه. امیر محمد بهش می گه آقا جون، امیر علی فکر می کنه آقا جون خودشه و بلافاصله گوشی رو ازش می گیره وقتی میبینه آقا جون خودش نیست گوشی رو می ده امیر حسین. امیر حسین حسابی احوالپرسی می کنه و آخرش می پرسه تو کی هستی؟ موقع برگشتن امیر علی زیاد سرحال نیست و به همه می گه تو حرف نزن. بهش می گم پسرم تو حرف نزن یه جمله بده، بچه های بی تربیت این جمله رو استفاده می کنند با عصبانیت می گه تو صحبت نکن.

مامان قراره از 23 آذرماه تا 29 آذر بره تهران ماموریت. حالا مونده که شما دو تا رو چکار بکنه. هم دلش براتون تنگ می شه هم شما دو تا نمی تونید بدون مامان روزگار بگذرونید. اگر بتونم برای شما خوابگاه بگیرم که خیلی عالی می شه.

پنج شنبه غروب می ریم خونه مامان جونی. شب خاله پری و خاله مهوش میان و حسابی می خندیم. ما شب می خوابیم خونه مامان جونی ساعت 20 دقیقه به یک زلزله میاد. امیر علی از خواب می پره و می گه مامان چرا در خونه مامان جونی صدا می زنه. بغلش می گیرم و می گم پسرم نترس چیزی نیست زلزله اومده. با سوالهای مکررش در مورد زلزله براش تفهیم می کنم که زلزله چیه. فردا صبح تا از خواب بیدار می شه و چشمهاش رو باز می کنه به امیر حسین میگه داداش دیشب زمین لرزید در خونه ماماجونی صدا زد.

زن عموی مامان سیما بعد از 100 سال زندگی فوت کرده. موقعی داریم از در خونشون رد می شیم بچه ها پارچه سیاه بالای در خونشون رو می بینند. امیر حسین می گه مامان اینجا فاطمه (فاتحه) خونی هست؟

توی این روزها یه اتفاق مهم توی سیاست ایران افتاد و اون هم توافق برای غنی سازی بود. بزرگتر که بشید احتمالا توی کتابهای تاریخ این مبحث رو خواهید خوند. مهم اینه که تا حالا هیچ اتفاقی نیفتاده و قیمت طلا فقط کمی پایین اومده.تنها تفاق خاص ساختن پیامک های جالب در اینمورد بود.

دیروز با خاله مهوش و دایی مهدی رفتیم یه دختر خانم رو دیدیم. دیگه آستین ها رو بالا زدیم که واسه دایی مهدی زن بگیریم. انشااله که قسمتش یه زندگی خوب و آرام باشه.

ساعت ده و نیم شب توی تختخواب دراز می کشید که بخوابید تا ساعت 11 فقط به فامیلی مامان سیما که اولین باره اون رو شنیدید می خندید و هر بار اسم همدیگه رو با فامیلی مامان سیما تکرار می کنید و حسابی از خنده ریسه می رید. صدای گریه امیر علی بلند می شه که آی چشمم. بابا با عصبانیت میاد توی اتاق و امیر حسین رو می فرسته توی تخت خودش، امیر علی می گه داداش با ماشین زد توی چشمم. بابا نازت می کنه و میاد بیرون که بخوابه. دوباره امیر علی شروع می کنه به حرف زدن با امیر حسین. اما امیر حسین جوابش رو نمی ده. امیر علی با تحکم بهش می گه زدی توی چشمم داره خون میاد باهام هم صحبت نمی کنی؟؟؟!!!!!! امیر حسین مثلا می خواد گریه بکنه. لب پایینش رو آویزون می کنه و تند و تند با دماغش نفسهای صدادار می کشه که یعنی من می خوام گریه بکنم. این حربه جدید امیر حسین برای لوس کردن خودش هست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان تارا و باربد
11 آذر 92 14:27
سلام عزیزم ماشالا چه شیطون هایی شدن مدل خوابیدنشون رو ببین مراقب خودتون باشید مأموریت هم خوش بگذره کاش بتونی بچه ها رو ببری می دونم هم برای تو سخته و هم اونا که چند روز همو نبینید
مامان مهرزاد جان
19 آذر 92 9:31
سلام خانمی خصوصی لطفا
خاله هدی مامان پارسا
20 آذر 92 12:58
ماشالله چه گل پسرای نازی دارید ایشالله خدا حافظ و نگهدارشون باشه زیر سایه پدر ومادر زندگی شادو خوبی ر وداشته باشن من که عاشقشون شدم