چند سخن کوتاه
دیگه کامل ساکن خونه مامان جونی شدیم. مجبور شدیم که بریم. حال مامان جونی اصلا خوب نیست.
روزبروز شما ها بزرگتر میشید و من پیرتر . توی یک ماهه گذشته تمام موهای جلوی سرم سفید شده و حسابی افسرده ام.
امیر حسین: داداش امروز حساب گلسا رو پاک پاک می کنم. تا آخرین قطره خونم هم پاش می مونم.
امیر حسین: مامان یه فکری به ژهنم (ذهنم) رشیده. به نظرت عاشورا تموم شده؟؟؟
من: نه پسرم یک ماه دیگه مونده.
امیر حسین: به نژرت (نظرت) این دفعه امام حسین پیروز میشه؟؟؟؟؟؟
حسنا: کالسکه عروسکهای گلسا رو میاره. مامان نونو (دست عروسک رو میگره و توی کالسکه می زاره) لا بریم. (مامان عروسک رو با کالسه راه ببریم)
حسنا: مامان اینجا بشین.
حسنا: مام بلیم (ما هم بریم)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی