امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

یک هفته تابستانی

پنج شنبه هفته گذشته خان دایی رضا تلفن زد و گفت که به خاطر مراسم مریم (دختر دوست خان دایی رضا) باید برن قبرستون و گلنوش و گلسا رو ببرم خونه خودمون. سر راه برای شامتون وسایل ساندویچ رو خریدم و با گلنوش و گلسا اومدیم خونه. حسابی ذوق زده شده بودید. عصر که از خواب بیدار شدید اول شیر موز خوردید و بعد سیب زمینی سرخ کرده و بعدش کلوچه خرمایی. حسابی در کنار دختر دایی هاتون دو لپی می خوردید و من احساس خوشحالی می کردم. شب براتون یه غذای خوشمزه پختم. شامل گوشت سینه مرغ ریش ریش شده، سیب زمینی نگینی سرخ شده، کدوی نگینی سرخ شده، فلفل دلمه ای، ذرت، قارچ، بعد از ترکیب و قاطی کردن، همه رو توی تابه مجیک ریختم و روش رو پنیر پیتزا استفاده کردم بعد از 1...
20 تير 1392

قلب مامان

از وبلاگ تارا و باربد عزیز که مامان جونشون براشون می نویسه یه چیز خیلی خوب یاد گرفتم. مامان انسی دست شما درد نکنه که به من یاد دادید واسه گل پسرهام هفته ای بنویسم. اینجوری کار من هم راحت تر می شه. عزیزای مامان بعد از نیمه شعبان به خودم قول دادم که دیگه هیچ وقت با آقای پدر بیرون نرم. چهارشنبه عروسی دختر، دختر دایی مامان بود. اصلا به بابا هم نگفتم که بیاد. شما رو پیش بابا گذاشتم و خودم تنهایی رفتم. می دونستم که آقای پدر هم از اینکارم خیلی خوشش میاد چون اصلا عروسی رفتن رو دوست نداره. توی راه که بابایی می خواست منو برسونه امیر علی می گه مامان بهت اجازه می دم توی عروسی برقصی!!!!!!!!!!!!!!!!!! بابات کاری نداره جنابعالی واسه من غیرتی شدی. به...
13 تير 1392

یک روز در اداره

خاله پریسا یکشنبه ساعت 7 صبح اس داد که نمی تونه بیاد چون مادربزرگش فوت کرده. منم موندم که شما رو چکار بکنم. چون قرار بود عصر پیش مامان جونی برید مجبور شدم شما رو اداره ببرم. طبق معمول آقای پدر گفت که مامان سیما نمی تونه از شما نگهداری بکنه. همیشه همینجوری عزیزانم. مامان سیما با اینکه فقط 54 سال داره هر موقع که قراره شما پیشش بمونید هزار تا بهونه می گیره که نمی تونه ازتون نگهداری بکنه، پاهاش درد می کنه، از پله می ترسه بالا بیاد و .... . اما هر موقعی که عموعلی بهش تلفن می زنه ساعت 6 صبح می ره پیش سوفیا می مونه که تنها نباشه. حالا خوبه سوفیا 4 سال از شما بزرگتره و امسال کلاس اول می ره. همیشه به آقای پدر می گم که مامانت نمی تونه 10 تا پله رو بال...
4 تير 1392

بي خبري

گل پسرهاي مامان توي اين مدت اتفاق خاصي نيفتاده، همه چيز روي روال طبيعيه. مامان گلي عزيز پرسيده بود چرا آقاي پدر واسه ختنه شما نيومده بود. مامان گلي عزيز اومده بود ولي مادرخانمي اونقدر استرس داشت كه تصميم گرفت خودش بالاي سر ما بمونه آقاي پدر با يكي از قل ها توي سالن انتظار نشسته بود. لكنت امير حسين 95% برطرف شده. خيلي به ماماني وابسته شده و حسابي ديوونه ام كرده. دائم بغلم نشسته و از كنارم تكون نمي خوره.  
28 خرداد 1392

بالاخره نفس راحتی کشیدم

از موقعی که شما دوقلوها به دنیا اومدید مادرخانمی یه استرس توی تموم وجودش ریشه زده بود و این ریشه ها روزبروز محکم تر می شدند. با اینکه خیلی آدم قوی هستم اما در مقابل این مسئله همیشه ضعف داشتم. روز پنج شنبه 9/3/1392 به مطب آقای دکتر موسوی تلفن زدم و برای روز دوشنبه هفته اینده یعنی 13/3/1392 نوبت ختنه براتون گرفتم. باید این کابوس رو برای خودم تموم می کردم. از روزی که تماس گرفته بودم دائم استرس داشتم. روز شنبه صبح دیگه نمی تونستم تحمل بکنم واسه همین نوبت ختنه شما رو به بعدازظهر موکول کردم. بعدش رفتم بازار براتون پارچه خریدم و دامن دوختم. دو تا قطار قشنگ هم براتون خریدم. عصر که به مطب رفتیم امیر حسین خطر رو حس می کرد دائم گریه می کرد. خلاصه ...
16 خرداد 1392

به یاد پدر

به یاد دو بوسه: اولی وقتی بچه به دنیا میاد پدر می بوسه بچه نمی فهمه. دومی وقتی پدر از دنیا میره بچه می بوسه پدر نمی فهمه. به یاد پدری که یه روز بوسیدم و رفت و امروز دیگه نیست که ببوسمش. هنوز عطر آخرین بوسه پدر که در حال احتضار بود با من است. مهربان پدر تو رفته ای و هنوز بعد از 18 سال غم رفتنت بر روی دلم سنگینی می کند. فرزندانم تو را از من می خواهند. با عکس تو حرف می زنند و در مواقع تنبیه ار جانب من، مرا به جان تو قسم می دهند. مامان، جون باباحجت نکن و این تنها عامل بازدارنده من از تصمیم تنبیه کردن آنهاست. تو رفته ای و من مانده ام با هزار خواهش و تمنای بیهوده که بازگردی. ...
4 خرداد 1392

دوباره لکنت زبان

امیر حسین دچار لکنت زبان شده. به سختی صحبت می کنه. با اینکه می دونم این هم مقطعی است و تموم می شه اما باز هم نگرانی به جانم افتاده. می گه مامان نمی تونم صحبت بکنم. الهی ماد به قربونت بره پسر ناز و حساس من. میدونم که چرا دچار لکنت شدی. آقای پدر خیلی دعواتون می کنه. با کوچکترین حرکتی از سوی شما تهدید به داغ کردن یا کتک زدنتون می کنه. حسابی از دستش عصبانی هستم. فکر می کنه این نوع تربیت صحیحه. هر چی هم بهش می گم دیگه توی گوشش نمی ره. احتمالا توی این روزها یه دعوای مفصل با هم بکنیم و مامانی بزاره و بره. حالا دیگه شما دو تا بزرگ شدید و می تونم باهاتون درد و دل بکنم. آقا پد اصلا توجهی به ما سه تا نداره. یعنی خانوادگی اینجوری هستند. بی عاطفه و سرد...
4 خرداد 1392

دلتنگی

دو سه روز پیش عصری رفتیم و موهاتون رو کوتاه کردیم. امیر علی که مثل یک اقا نشست و موهاش رو مدل فشن کوتاه کرد. اما طبق معمول امیر حسین گریه می کرد و آرایشگاه تو دهنش می رفت. اصلا هم ساکت نمی شد واسه همین موهاش خوب کوتاه نشد. اما کاری نمیشد کرد. حسابی شیطون شدید دوتاییتون. مامانی رو خیلی اذیت می کنید. بعدش هم دائم می گید من پسر خوبی هستم. امیر علی که مامان الهام می شه و من باید امیر علی بشم. همه حرفهای خودم رو به خودم پس می ده. بهش می گم: مامان الهام من گرسنه ام. صبر کن غذا آماده بشه بهت می دم بخوری. مامان الهام جیش دارم. امیر حسین در دستشویی رو واسه داداشت باز بکن بره جیش بکنه. مامان الهام ببلم (بغلم) بگیر. کمرم درد می کنه نمی تو...
2 خرداد 1392

مسافرت نرفته

گل پسرهای مامان مادر خانمی حسابی سرحال و شنگوله. داره واسه خودش توی اداره یکه تازی می کنه و تند و تند به آقای رئیس قبلی اخطار می ده. آقای رئیس قبلی هم دگه حساب کار دستش اومده. رقار بود برای خرید لباسهای تابستونی شما گل پسرها برم تهران و خرید بکنم چون اونجا تنوع جنسش خیلی بیشتره. واسه همین با عمه جون مریم و فاطمه تصمیم گرفتیم که بریم. عمه فاطمه شوهرش منصرفش کرد و نیومد. موندیم من و عمع مریم. دیشب که قرار بود بریم از ساعت 10.5 شب من و آقای پدر شما رو بردیم که بخوابونیم اما تا ساعت 11.45 نخوابیدید. دائم هم غر می زدید. امیر علی که دائم گریه می کرد مثل اینکه می دونستی که مامانی می خواد بره واسه همین چسبیده بودی به مامان. خلاصه مامان منصرف شد از...
29 ارديبهشت 1392