امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

گذشته ها ...

1393/7/7 8:47
نویسنده : مادر خانومي
961 بازدید
اشتراک گذاری

روزهاي زيادي از ننوشتنم گذشته و حالا دوباره شروع كردم. چون ديگه از پنجم مهرماه كه شروع بكار كردم حداقل صبحها وقتم آزاده و ديگه صدايي توي گوشم دائم نمي گه: مامان آب مي خوام. مامان جيش دارم. مامان امير حسين كتكم زد. مامان امير علي تفنگم رو نمي ده. اووووو. اييييييييييي. ههههههههههه (صداي حرف زدن حسنا)و ....

تا جايي كه ذهنم ياري بكنه اتفاقات اين مدت رو براتون مي نويسم. اولش ازدواج دايي مهدي بود. بعد ازدواج داداش محمد. مرگ برادر آقاي بهاري كه بسيار همه رو متاسف كرد. مرگ خواهرزاده خاله الهه. سقوط يك فروند هواپيماي تهران – طبس.

توي اين مدت هميشه تقريبا باهم بوديم بجز يك ماموريت 4 روزه تهران مامان كه فقط حسنا رو با خودم بردم. وقتي رفتيم فرودگاه قربونت  برم اونقدر مونده بوديد تا هواپيما به قول خودتون كوچيك شده بود. توي اين سفر مامان دائم استرس داشت كه نكنه هواپيما سقوط بكنه و شما بدون مامان بمونيد. موقع بلند شدن هواپيما هميشه دل مامان خالي ميشه و سعي مي كردم بيرون رو نگاه نكنم اما اينبار دائم بيرون نگاه مي كردم و اوج گرفتن هواپيما رو، اصلا ديگه مشكلي نداشتم و اين شد يك تجربه. بجز لباسهايي كه براتون خريدم يك سرويس ماهي با قلاب ماخيگيري و يك سرويس ابزار شامل پيچ و آچار و پيچ گوشتي و كاتر و .. براتون آوردم. تازه رسيده بودم كه بابا تلفن زد و گفت برادر آقاي بهاري فوت كرده. اون روز حسابي درگير بودم و اصلا نفهميدم چي گذشت.

اينجا زير زمين مشهدالرضا است. سفر مشهد

شما دو تا گل پسرها كف پاهاتون صافه. در يك سفر تقريبا 20 ساعته رفتيم تهران و اسكن كف پا رو ازتون گرفتن و تجويز كردن كه بايد حتما صندل و كفي طبي استفاده بكنيد و 800 هزار تومان ناقابل اين سفر 20 ساعته برامون آب خورد. مجبور شديم ماشين رو حرم امام پارك بكنيم و با مترو بريم. وقتي بهتون مي گم قرار شوار قطار بشيم ذوق مرگ مي شيد و كلي بالا و پايين مي پريد.امير حسين صحبت كردنش الفباي خاص خودش رو داره. مكالمه امير حسين و خانمي كه در حالگرفتن اندازه پاي امير حسين هست.

خوب عزيزم حالا مي خواهيم ا هم يه بازي بكنيم.

شه باژيي (چه بازيي)

شما پاتو بزار اينجا تا من اندازه اش رو بگيرم. حالا بگو ببينم شما بودي كه وقتي اومدي توي اتاق به من سلام كردي؟

آره

چي گفتي؟

گقتم شلام (سلام)

حالا بگو چند سالته؟

دو شالمه (در صورتي كه روز سوم مهر تهران بوديم و 4 مهر تولد 4 سالگيتون بود)

اما وقتي من سن تو بودم دو سالم بود دو شالم نبود.

امير حسين مي خنده و مي گه مامان حالا كي ميريم تهران.

اينجا تهرانه از لرستان اومديد. حالا بگو اسباب بازي داري؟

آره، دوشرخه، توپ، كاتر (تيزبر)، آچار فِرانسه، آچار دست (انبر دست) تاژه مي خواييم با مامان اخلام (الهام) بريم آبگوشت بخوريم.

خانمه مي خنده و ميگه تو اسم كاتر و از كجا ياد گرفتي. تازه آبگوشت هم دوست داري بخوري چه بچه نازي.

*******

امير حسين به كارتون قهرمانان تنيس مي گه گخرمانان تنيس، مامام الهام (مامان اخلام)، زندايي مهسا (زندايي مخسا)

زندايي بهناز واسه تولد ايليا دعوتمون مي كنه. شب موقع برگشتن امير حسين بهونه تفنگ ايليا رو مي گيره، هرچي باهاش صحبت مي كنم فايده نداره و تفنگ رو مياره. بين راه به مي گم از ماشين پياده بشه اول تفنگ رو توي سطل زباله خيابون مي ندازم بعد قصد دارم خودش رو بندازم كه صداي گريه امير علي و گلنوش و گلسا و خودش بلند مي شه. خلاصه زندايي وساطت مي كنه و خودش رو ميارم توي ماشين. اين براش يه درس عبرت مي شه و از اون موقع به بعد ديگه بهونه هيچ چيزي رو نمي گيره. وقتي هم مي ريم مهموني با اسباب ابازي ها كه بازي كرد موقع برگشتن مي گه مامان اخلام نبايد اسباب بازي رو بيارم چون ميفته توي سطل زغاله (زباله).

عروسي دايي مهدي بخاطر مرگ هاي اقوام فعلا منتفي شده تا ببينم چي ميشه.

امير علي همچنان نق نق زدن هاش ادامه داره و به بهانه هاي مختلف گريه مي كنه و امير حسين رو با يك حركت كله پا مي كنه.

******

ساعت 12.30 شب اتاق بچه ها، امير حسين دائم توي سر و كله امير علي مي زنه، امير علي بهش مي گه نكن مي خوام بخوابم. باز بزن و بكش ادامه داره....

*امير علي: از دستت مي خوام برم بميرم كه ديگه داداش نداشته باشي.

+امير حسين: كجا ميخواي بري بميري.

* هر جايي كه گيرم بياد

+ مي خواي بري جبهه شهيد بشي

* نخير

+ ميخاي بري زير ماشين بميري

* نخير

+ مي خواي بري با نيزه گاچ (قاچ) بشي

* نخير

+ مي خواي بري ..... (حدود 10 دقيقه اين سوالات پرسيده ميشه)

* جواب سوال امير علي فقط نخير است

تركيدن بغض امير حسين و گريه با صداي بلند و خنده بلند امير علي كه ديوونه نمي خوام بميرم. اما گريه امير حسين قطع نمي شه و ادامه داره كه امير علي خودش هم باورش مي شه كه مي خواد بميره و مي زنه زير گريه. مي رم وسط دوتاشون مي خوابم و بغلشون مي گيرم امير حسين با اشكهايي كه تمام صورتش رو گرفته مي گه: مامان داداش مي خواد بره خيابون امام حسين بميره و اون شب هيچ كدومشون خواب راحتي ندارند.

حسنا خانم اما مثل هميشه خانومي مي كنه و آروم و ساكته. سير و تميز باشه دنيا بر وفق مرادشه . نسبت به قبل لاغرتر شده و لپهاش آويزون شده. حسابي با داداش ها سرگرمه و اونها كه بازي مي كنند اينم ذوق مي كنه. امير علي بهش مي گه دردت بجون داداش، قربونت برم الهي.

*****

توي آشپزخونه دارم كار مي كنم. هيچ صداي از بچه ها نمياد امير علي جلوي چشمم داره با اسباب بازي هاش بازي مي كنه اما خبري از حسنا و امير حسين نيست از بالاي اپن آشزخونه نگاه مي كنم ببينم دارن چكار مي كنند با اين صحنه مواجه مي شم. الهي قربونتون برم كه اينجوري غرق در مطالعه هستيد.

 

بخار روز هواي پاك و حمايت از درختان يك مسابقه نقاشي برگزار مي شه. تصميم مي گيرم شما رو ببرم. شما سه تا، گلنوش و گلسا، آيلين، آرتميس و آميتيس و رامتين، خاله مهتاب و خاله مهرنوش همه با هم مي ريم. وقتي همه از ماشين پياده مي شيم مردم بدجوري نگاهمون مي كنند كه اين همه بچه از كجا اومد. اينم نقاشي شما پيكاسوها

 

روز جمعه چهارم مهرماه تولدتون بود. هيچ برنامه اي براتون نداشتم. صبح رفتيم خونه مامان جوني و براتون دو تا پودر كيك خريدم. زندايي براتون كيك ها رو درست كرد و يه تولد كوچولو براتون گرفتم. خاله مهرنوش ميگه امير علي تولدت مبارك. امير علي ميگه مرسي خاله تولد آيلين هم مبارك.

تولدتون مبارك نور چشمهاي مامان. انشااله صدو بيست ساله باشيد و پرتوان و سالم و صالح.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان انیس
8 مهر 93 8:05
سلام الهام جان خوبی خسته نباشی بعد مدتها یه پست حسابی گذاشتی ها هزار ماشالال به بچه های گلت بچلونشون به جای من فدای حرف زدنا و کل کلای بامزشون ایشالا که روزهای خوب و شادی پیش رو داشته باشید و عروسی دایی جان برگزار بشه مراقب خودتون باشید.. تولد 4 سالگی گل پسرا مبارک باشه عزیزم
مادر خانومي
پاسخ
متشكرم انيس جان. حسابي نشستم و نوشتم ديگه دستهام خسته شدن اما بايد براشون مي نوشتم.