امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

تابستانه

1393/5/30 14:49
نویسنده : مادر خانومي
461 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرها و دختر خانمی مامان

روزهای زیادی که براتون هیچی ننوشتم چون واقعا فرصتش رو نداشتم. توی این مدت حسابی واقعا سرم شلوغ بود و اینترنت هم در دسترسم نبود.

اتفاقات زیادی توی این مدت افتاده که تا جایی که یادم مونده باشه براتون مینویسم. اولین چیزی که یادمه مخملک گرفتن امیر علی بود. بعد از دو روز تب شدید، امیر علی با صورت پف آلود از خواب بیدار شد و من فکر کردم که حساسیت به داروی آنتی بیوک هست اما وقتی بردمش دکتر گفت که مخملک گرفته.

دایی مهدی هم بالاخره بختش باز شد و رفت قاطی مرغ و خروس ها. امیر حسین که همچنان حرف (ه) رو (خ) تلفظ می کنه. منو صدا می زنه مامان اخلام (الهام)، به زن دایی جدید می گه زندایی مخسا (مهسا)

بالاخره قسمت شد و امسال تابستون رفتیم مشهد الرضا. با دایی حسن بابا اسد رفتیم. خیلی خوش گذشت. دایی بابا توی فامیل دارای یه ابهت خاصی هست. همه بچه هاش احترامش رو دارن و حسابی بهش می رسن. ساعت 12 شب همه آماده خواب هستیم، دایی در حال نشستن روی رختخوابش هست، امیر حسین می گه: دایی حسن!!!! دایی با حالتی جدی نمی شینه و خیلی سریع قد راست می کنه و می گه بله؟؟؟ امیر حسین لبخند ملیحی می زنه و مگه: هیچی هیچی. خونه منفجر می شه از خنده و چند روز مسافرت مشهد و شمال این بهترین تفریح و سرگرمی ماست.

همه عاشق حسنا خانم شدن. از زعفرون فروش های بازار رضا گرفته تا خادم های حرم. هیچ کسی بی تفاوت از کنارش رد نمی شه و حسنا با اون چشمهای گردش زل می زنه به همه.

توی مسیر برگشت می ریم شمال و حسابی توی دریا (نوشهر، پلاژ سیترا یا حسینی سابق) ذوق می کنیم. وقتی برمی گردیم خونه همه کاکا سیاه شدیم.

امیر حسین حسابی بد قلق و در یک کلام تخس شده. اصلا دیگه حرف گوش نمی ده، اما امیر علی داره روزبروز آقا می شه. وقتی حسنا گریه می کنه دوتایی می گید: مامان بیا به این بچه ات شیر بده گرسنشه. اصلا با حسنا لج نمی کنید. خان دایی رضا یه لاک پشت توی خونه شون داره، امیر علی می گه مامان آجی رو بدیم به خان دایی رضا لاک پشت رو ببریم اما امیر حسین قبول نمی کنه.

ذیگه چیزی تا تموم شدن مرخصی مامان نموده، حسنا خانم هم که با شیشه شیر غریبه است، حالا مامان مونده این دختر توپولی رو چکار بکنه. الان دیگه حسنا با صداش توجه همه رو جلب می کنه و از بازی با شما لذت می بره

تولد ایلیا دعوت هستیم . شب موقع برگشتن امیر حسین بهونه تفنگ می گیره و دایی رضوان با اصرار تفنگ رو بهش می ده. خیلی از دستش عصبانی هستم. نرسیده به خونه مامان جونی به زندایی می گم کنار یه سطل زباله پارک بکنه می خوام امیر حسین رو با تفنگ بندازم توی آشغالی. امیر علی . گلنوش و گلسا خودکشی می کنند از بس که گریه می کنند. وساطت امیر حسین رو می کنند که توی آشغالی نندازمش اما تفنگ رو می ندازم توی سطل زباله تا حال امیر حسین جا بیاد. وقتی می رسیم خونه از بس که این پسر مغروره نمیاد معذرت خواهی بکنه، زندایی به زور میاردش که معذرت خواهی بکنه. موقع خواب فکرش همه اش پیش تفنگ هست.

یه کمپین حمایت از درختان توی پارک زیتون برگزار می شه و مسابقه نقاشی. تصمیم می گیریم که بچه ها رو ببریم. با پژو خان دایی رضا می ریم. همه افرادی که سوار ین ماشین می شن عبارتند از : من، امیر علی، امیر حسین، خاله مهرنوش، آیلین، خاله مهتاب، رامتین، آرتمیس، آمیتیس، گلنوش، گلسا. حالا خودتون توی ماشین رو مجسم بکنید.

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان علیرضا
30 مرداد 93 16:12
اگر زحمتی نیست برید به این لینک واسه عکس علیرضا نظر و امتیاز بذارید http://okno.ir/index.php?route=information/pictures7
مامان انیس
2 شهریور 93 7:34
سلام رسیدن به خبر الهام خانوم خوبی بچه های گلت خوبن خسته نباشی زیارت قبول باشه و همیشه خوش و خرم باشید از دست این وروجکا ببوسشون به جای من