امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

دختر طلای تپلی

1392/12/7 11:21
نویسنده : مادر خانومي
504 بازدید
اشتراک گذاری

مامان روز 30 بهمن نوبت سونوگرافی داشت. وقتی آقای دکتر گفت که دختر طلا حدود 2100 گرم وزن داره خودش هم متعجب شده بود. می گفت این وزن مربوط به هفته 34 هست نه 31. معلومه که یه نی نی خانم تپلی توی راه داریم.

امیر حسین حسابی شیرین زبون شده. دیشب بعد از شام بهش آب دادم، وقتی که خورد میگه مامان دستت درد نکنه، بهش می گم نوش جانت. میگه مامان واسه غذا میگن نوش جانت نه واسه آب.

امیر علی می گه مامان وقتی نی نی خانم دنیا بیاد ما دوباره می تونیم بغلت بشینیم. می گم آره عزیزم، نی نی خانم که دنیا بیاد دیگه شکم مامان کوچیک می شه دوتاییتون می تونید دوباره بغلم بشینید. یه لبخند ملیح تحویلم می ده و اروم صورتم رو بوس می کنه.

به بابایی می گم بالاخره این خونه باید رنگ بشه یا نه؟ خودت آستین همت رو بالا بزن و یه رنگ پلاستیک سفید بزن روی دیوارها. می ریم رنگ بخریم. امیر حسین می گه مامان فاسه منم رنگ نارنجی بخر تا دیوارها رو با بابایی رنگ آبیزی بکنم. بالاخره بابایی همت کرد و حاصل دسترنج سه ساله شما رو (دیوارهای خط خطی و نقاشی شده رو) روز جمعه نقاشی کرد. خونمون حسابی رنگ و رویی گرفته. اگر دوباره تکرار نکنید.

در یک عملیات انتحاری مامان تصمیم گرفت تشک امیر علی رو باز بکنه و پنبه هاش رو بشوره. با اینکه کار خیلی سختی بود ولی انجام شد، حالا این پنبه ها کی خشک بشه خدا می دونه. فعلا که دوشبه روی تشک سفت و خشن تخت می خوابی گل پسرم.

روز جمعه خیلی خوابم میاد. تصمیم دارم تا ساعت 10 صبح بخوام. یه بوس محکم با یه لگد ناگهانی به پاهام باعث می شه از خواب بپرم. تا چشم باز می کنم امیر حسین نیشش رو تا بناگوش باز می کنه و میگه سلام مامان صبح بخیر. بیدار شو لنگه ظهره. جوابش رو نمی دم و دوباره چشمهام رو می بندم. سرم رو برمیگردونه و میگه مامان بیدار شو، مشغول کار و بار شو. 

امیر حسین دائم میگه: مامان مگه من پسرت نیستم؟؟؟؟ اوایل می گفتم چرا تو پسرمی ولی الان بهش می گم نه تو پسرم نیستی. با یه شیطنت خاص نگاهم می کنه و می گه پس من چی هستم؟ بهش می گم تو قلب مامانی، نفس مامانی، امید مامانی و.... لبخند روی لبهاش با هر جمله من پررنگ تر می شه.

خاله مهوش تلفن زد و گفت که خانم امیر (پسر عموی خاله مهرنوش) فوت کرده. خیلی خیلی ناراحت شدم. بنده خدا فقط 33 سالش بود، حالا رادین کوچولو بدون مامان مونده و این مسئله من رو خیلی آزار می ده. نمی دونم این بچه دو و نیم ساله چطور باید بدون مادر بزرگ بشه. دو سه روزه که حسابی حالم گرفته شده.

 این روزها حسابی مامان سنگین شده. دیگه واقعا نمی تونم براتون مادری بکنم و این مسئله شما رو آزار می دهد. خدایا توانی مضاعف به من بده تا بتوانم تحمل کنم این بار سنگین را و در کنارش مادری کنم برای فرزندانم و زن خوبی باشم برای همسرم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان تارا و باربد
11 اسفند 92 8:57
ای جان نی نی توپولی ایشالا که قلبای مامان همیشه بتپبند و سلامت باشند خوش به حالتون رنگ آمیزی در و دیوار دیگه شمارش معکوس شروع شده مراقب خودتون باشید
مامان گلی
11 اسفند 92 14:09
خداروشکر که اوضاع نی نی روبراهه.ایشالاه سالم بدنیا بیاد..وای هزارماشالاه چه پسرای شیرین زبونی داری.دوست دارم محکم بغلشون کنم.فکر کنم دخملی بیاد با دوتا داداشی بازی کنه.چه کیفی میکنه انوقت....شاد باشین