امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

روزمرگی های ما...

1392/11/27 9:25
نویسنده : مادر خانومي
570 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی که براتون ننوشتم، چون اونقدر سرم شلوغ بود که فرصت نوشتن نداشتم. شاید این نوشته ها بر اساس تاریخ نباشند اما در کل اتفاقاتی هستند که توی این مدت افتادند.

اول اینکه حسابی شیطنت هاتون رنگ و بوی زرنگی و مکر و حیله به خودش گرفته و حسابی همدیگه رو دور می زنید.

امیر حسین حسابی بدغذا شده و توی غذا خوردن بهونه می گیره. پیاز نمی خورم، گوجه نمی خورم، سیب زمینی نمی خورم. ناهار مامان جونی استامبولی درست کرده بود. امیر حسین طبق معمول بهونه گرفت که سیب زمینی نمی خورم، منم دعواش کردم و بهش گفتم غذا همینه می خوای بخو، نمی خوای نخور. طبق معمول که مامان جونی نازتون رو می کشه بشقاب رو برداشت و شروع به جدا کردن سیب زمینی ها کرد. منم کمی غر زدم که مامان تو این بچه ها رو بدبخت کردی، هر وقت که می آییم اینجا هرکاری که دوست دارند انجام می دن و .... . امیر علی خیلی ریلکس بر می گرده می گه: مامان ناراحت نشو مامان جونی یه غلطی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!شیطان

آقای پدر تصمیم داره از خونه بره بیرون، امیر حسین به پر و پاش می پیچه که کجا می خوایی بری، منم با خودت ببر، بابایی میگه نه نمی شه تو بیایی. جایی که من می خوام برم جای بچه ها نیست. با ناراحتی میاد پیش من و میگه: مامان بابا می خواد بره دل به دریا بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اوه

سر سفره نشستیم داریم غذا می خوریم، امیر حسین می گه مامان بگو خدایا شکرت فاسه (واسه) این دو تا پسر گل که به من دادی؟ (یعنی اعتماد به نفس در حد تیم ملی داره این پسر)

خاله زری دختر عموی مامان  یه نی نی کوچولو (بهداد) به دنیا آورده می ریم دیدن نی نی. حسابی خوشحال می شید و با نی نی بازی می کنید. هنوز 20 دقیقه ای از نشستنمون نگذشته که تلفن زدند و گفتند بابای زن عمو (پدربزرگ خاله زری) فوت کرده. خیلی ناراحت شدیم. همه گریه می کردند، شما این وسط مونده بودید که چرا د اوج خنده و شادی همه گریه می کنند. روز بدی بود هم برای ما و هم برای شما.

پسر عمومی بابا هم خدا بهشون یه نی نی (امیر اردوان) داده. شام خونه عمو مهمون بودیم. همه منتظر بدنیا اومدن نی نی خانم خودمون هستند.

امیر حسین همچنان توی تلفظ بعضی کلمات مشکل داره. به آبمیوه می گه آب بیمه. حرف "و" رو "ف" تلفظ می کنه (چی فاسمون خریدی؟)

بابا می گه بچه ها بیایید جمله بسازیم. امیر حسین شکمو که فقط در فکر خوردن هست می گه بابا با چی امت بسازیم؟؟؟!!! بابا می گه نه پسرم جمله سازی بکنیم. یعنی من هر کلمه ای که می گم باهاش یه جمله می سازیم. مثلا با فرش جمله بسازیم. خونه ما فرش داره. امر حسین فوری میگه حالا نوبت من. بابا میگه با یخچال جمله بساز. امیر حسین: پرتقال داره، آب بیمه داره، میوه داره، غذا توش می زاریم. (تمام زندگی قند عسل شده شکم و خوردن) روزی 50 بار بیشتر در یخچال باز و بسته می شه دیگه یخچال نیست، تبدیل به کاروانسرا شده.

ماموریت مامان از روز 11 بهمن شروع شد. می دونستم که حسابی دلتنگتون می شم. صبح ساعت 10 با ماشین اداره رفتم اهواز، حسابی حال سه تاییمون گرفته بود. هر چی ازتون بوس می گرفتم دلم آروم نمی شد. به سختی باهاتون خداحافظی کردم. توی اون 6 روزی که نبودم حسابی دلم براتون تنگ شده بود. امیر علی بیشتر احساس دلتنگی می کرد. هر دفعه ای که تلفنی باهاش صحبت می کردم بغض می کرد و می گفت مامان پس کی میایی؟ اما امیر حسین زیاد بی قرار نبود، براتون از آبادان دو تا هواپیمای بزرگ خریدم، شب آخر امیر علی تلفن زد و گریه کرد واسه اینکه آرومش بکنم بهش گفتم: امیر علی پسرم گریه نکن مامان فردا میاد، براتون یه هواپیمای بزرگ و خوشگل خریدم، با ذوق و خوشحالی گفت: زود بیا دیگه تلفن رو گطش (قطع) کن، داداشی مامان برامون هواپیما خریده و دیگه باهام صحبت نکردید. چهارشنبه شب رسیدم خونه. برف سنگینی باریده بود و جاده ها خراب بود. وقتی رسیدم از خوشحالی نمی دونستید چکار بکنید. تا آخر شب بغلم نشسته بودید و تکون نمی خوردید. دائم می گفتید مامان دلمون برات تنگ شده بود. دیگه ماموریت نری ها؟

نی نی عمه صبا هم (پارسا) به دنیا اومد. امیر حسین بهش میگه عمه سواد!!!!

امیر علی همچنان عاشق بازی با آجر و لوگو هستش، ابتکارات خیلی جالبی داره، با لوگو و آجرها جرثقیل می سازه، خونه و قصر و ماشین و هواپیما و خیلی چیزهای یگه می سازه. چون به امیر حسین نمی ده، تا ازشون غافل می شه امیر حسین با پا می زنه و خرابشون می کنه. امیر علی عصبانی می شه و می گه دیگه از غلطها نکنی؟؟؟؟؟؟؟؟

توی خیابون اصرار می کنند که براشون تیر و کمون بخریم. شب اول دوتاشون آرش رنگین کمان (کمانگیر) می شن. فرداش توی نقش جومونگ می رن، روز سوم امیر علی همه تیرها رو به هم وصل می کنه و تقریبا یک میله بلند 2 متری می سازه. بعدش یک سرش رو وصل می کنه به یه ماشین و اون رو تبدیل می کنه به شیلنگ ماشین آتش نشانی.

تلویزیون داره برنامه کودک نشون می ده و من مشغول میوه خوردنم. آهنگ کارتونی که داره پخش می شه برام آشناست. بدون اینکه سرم رو بلند کنم می گم اگه گفتید این کارتون چیه؟ امیر علی می گه: گربه سگ اثر پیتر هانان. یعنی ما بچه بودیم اصلا از این چیزا بلد بودیم؟؟؟؟؟؟!!!!!

امیر حسین صبح از خواب بیدار می شه و میگه مامان جیش دارم! می برمش دستشویی. یه نگاهی به خودش می ندازه و میگه: مامان ببین ماشااله شو.شو.لم چقدر بزرگ شده.

روز 22 بمن تعطیله و تصمیم می گیرم که گردگیری رو شروع بکنم. اگر 20 تا خونه رو گردگیری می کردم بهتر از این بود که با شما دو تا دائم حرف بزنم. تا ساعت 10 شب فقط یک اتاق رو می تونم مرتب بکنم. هر نیم ساعت یکبار می اومدید توی اتاق و اذیت می کردید. وقتی هم عصبانی می شدم امیر حسین می گفت مامان یه سوالی ازت دارم؟

بپرس؟

فایسا، فعلا بشین تا ازت بپرسم.

می شینم که هم خستگیم در بره هم بتونم بر عصبانیتم غلبه بکنم.

می گم به نظرت یه فکری دارم.

بگو پسرم چه فکری؟

................................................. فقط سکوت و با اون چشمهای قشنگت، نگاهت در تمام وجودم پخش می شه. تنها کاری که می کنم یه بس کوچولو از لپت و دوباره شروع بکار. تا آخر شب این مکالمه هر نیم ساعت یکبار تکرار می شه.

نی نی خانم حسابی مامانی رو اذیت می کنه. دل دردهای مامانی که تموم شدنی نیستن، به سختی دیگه می تونم حرکت بکنم. با اینکه حدود دو ماه دیگه مونده اما خیلی سنگین و تنبل هستم. شما هم که هزار الله اکبر شیطون و بازیگوش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کوثری
2 اسفند 92 7:10
طراحی و چاپ تقویم سال1393 با عکس اختصاصی کودک شما طراحی و چاپ انواع تگ هفت سین و کلاه عیدانه و بنر عید طراحی و چاپ کارت پستال های عید نوروز با عکس کودک طراحی و چاپ انواع تم های تولد با طراحی های متفاوت temparti.ir http://tempari.blogfa.com تقویم های تم دار تنوع زیادی در وب هست حتما از طرح ها و نمونه کارهای ما دیدن کنید
مامان تارا و باربد
4 اسفند 92 13:24
سلام الهام جون خوبی ماشالا بهشون من فقط خندیدم پستتو خوندم نی نی های جدید هم خوش قدم باشند ایشالا نی نی خانم هم چشم روی هم بزاری اومده توی بغلتون ایشالا که سلامت باشید همیشه
مامان مهرزاد جان
4 اسفند 92 17:52
سلام آبجی گلم ، خوبی؟ عجب زبونهایی دارن این دو تا ماشاله ، من که کلی خندیدم، همین کار ها رو میکنن آدم دلش نمیاد دعواشون کنه، انشاله به سلامتی فارغ شید دخملی نازتونو تو بغل بگیرید
مامان مونس
4 اسفند 92 21:33
بعدی یکیه الهام جان؟