امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

روزمرگی های ما

1392/10/21 13:39
نویسنده : مادر خانومي
439 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی که نتونستم براتون بنویسم. بالاخره عمو جواد از سفر کربلا برگشت و ما دو سه روزی درگیر مهمانی بودیم. یک روز نظافت کامل خونه با این وضعیت مامان و اذیتهای دختر طلا حسابی مامان رو از پا درآورد. شما هم که بدون کلاه و کاپشن در رفت و آمد بودید و حسابی خوش می گذرونید.

روزی که آقاجون سر ببعی ها رو برید قرار بود ناهار دل و جگر ببعی ها رو بخوریم. عمو رضا به امیر علی یه تیکه جگر می ده و میگه بیا کباب بخور. امیر علی یه گاز می زنه و بعد جگر رو بیرون می ده، میگه عمو رضا من گوشت ببعی می خوام. الهی مامان قربون این تشخیصت بشه.

موقع غذا خوردن این چند روز سعی می کردم شما رو بیارم خونه خودمون و بهتون غذا بدم بخورید. اینجوری هم من راحت تر بودم و هم شما می تونستید هر چی که دوست دارید بخورید تا کسی چشمتون نزنه.خیال باطل وقتی که مهمون می اومد بعد از خودن چای امیر حسین ازشون می پرسید دیگه چای نمی خورید استکانتون رو بردارم و بلافاصله می آورد استکان رو تحویل می داد به عمه جون مریم.

 روزهای اخر هفته گذشته 4 روزی تعطیل بودیم و مامان حسابی نقشه کشیده بود. اما نقشه های مامان همه نقش بر آب شدند. یه سرماخوردگی حسابی که مامان رو از پا درآورد و حسابی 48 ساعت خونه نشین کرد. بابا هم که طبق معمول خارج از خونه بود. روز اول که حالم کمی بهتر بود موقع هم زدن سوپ محلی (کشکینه) دو سه قطره از سوپ روی انگشتهام ریخت و حسابی انگشت وسطی مامان سوخت و یه تاول گنده زد. واقعا حالم بد بود. بابا که شب خونه اومد عصبانی شدم و حسابی باهاش دعوا کردم. چیی نگفت اما عصبانیتش رو سر شما خالی کرد و امیر حسین یه کتک از دستش خورد. بهش می گم با بچه ها چکار داری؟؟؟؟؟؟!!!!! میگه وقتی تو حالت خوب نیست من عصبانی می شم. در جوابش می گم خیلی زبونت درازه، یعنی من همیشه باید مثل عروسک کوکی سر حال و شاداب باشم و اصلا احساس خستگی و ناراحتی نداشته باشم ضمنا اصلا هم مریض نشم؟؟؟؟ سری تکون می ده و میگه همینه که هست دست خودم نیست. این منطق اقای پدر منو کشته. باید حسابی تنبیهش بکنم. این سرماخوردگی تا هفته بعد و روز دوشنبه ادامه داشت. طرف راست صورت مامان متورم شده بود و اندازه یه نارنگی ورم کرده بود. همه دندونهای فک بالا هم درد می کرد. حتی نمی تونستم دهنم رو باز بکنم و غذا بخورم. روز دوشنبه با یک عطسه تمام عفونت سینوس مامان تخلیه شد . تا سه شنبه عصر ادامه داشت. کم کم خوب شدم و باز هم شدم یه مامان و همسر سر حال و شادب (بقول بابا)

شیرین زبونی هاتون که تمومی نداره. فعلا تمامی سوالهاتون در مورد امام حسین و برادرش و یاران و دشمناشون می چرخه. چرا شهید شدن؟ کجا شهید شدن؟ چا دشمناشون کشتنشون؟ با چی شهید شدن و .....

فعلهای به کار رفته توی جمله ها تون خیلی جالبه:

کاشتن: کاریدن - امیر علی: مامان این درختها رو کی اینجا کاریده؟

خارش: خار داره - امیر حسین: مامان دستم خار داره (یعنی می خاره)

تیز داره، نیش داره: تیزه - امیر حسین: موقع کوتاه کردن موهاش آرایشگاه با ماشین خط موهاش رو مرتب می کرد کمی تیز بود، مامان این ماشین تیز داره، نیش دازه.

سوز داره: سوختن - امیر حسین: دستش سوخته می گه مامان این انگشتم سوز داره.

هر وقتی به امیر علی می گم شعر بخون بلافاصله می خونه، اما امیر حسین میگه من بلد نیستم خوب بخونم.  کمی اعتماد به نفسش پایینه باید بیشتر روش کار بکنم.

دیوارهای خونمون که دیگه اصلا قابل دیدن نیستند. انواع و اقسام رنگهای مختلف (مداد رنگی، ماژیک، غذا، خودکار و تازگی های کنده کاری با چرخهای ماشین اسباب بازی) روی اونها پیدا می شه. به آقای پدر میگم باید خونه رو واسه عید رنگ بزنیم و مرتب بکنیم. میگه فعلا بزار این یکی هم دنیا بیاد حسابی خرابشون بکنه بعد. بهش میگم تا اونموفع دیوارهای به آجر رسیدن بی خیال.

بالاخره بعد از 5 ماه با اصرار زیاد من آقای پدر همراهی مون کرد و رفتیم آرایشگاه و موهاتون رو کوتاه کردیم. خیلی ناز شدید عزیزای مامان. حسابی بهتون مدل موهاتون میاد.

امیر حسین شکمو فقط می خوره. تازگی ها که میوه خوردن رو خیلی دوست داره، نارنگی، لیموشیرین و پرتقال میوه های محبوبش هستند. وقتی هم هوس خوردن می کنه دائم می گه مامان مردم از گرسنگی، ببین!!!!!!!!!!!!!1 بعد سرش رو تا جایی که می تونه عقب می بره و چشمهاش رو می بنده. دیشب هم که خیلی گرسته بود موقع ناخنک زدن به غذا سه انگشتش سوخت. خلاصه کلی گریه کرد و من فقط تونستم براش پماد سیلور بزنم و نازش رو بکشم. آقای پدر هم تند و تند می گفت خوبت میاد، تا دفعه ای دیگه از اینکارها نکنی و ... و ایم حرفها امیر حسین رو توی گریه کردن جری تر می کرد.

قصه گفتن که شده پای ثابت زندگی ما، وقت خواب باید همیشه قصه براتون بگیم. همیشه هم باید یه قصه تازه گفته بشه، فکر می کنم همه کتابهای دوره ابتدایی رو براتون تعریف کردم: کوکب خانم، چوپان دروغگو، پترس فداکار و .... دیگه قصه هام تموم شده مجبورم براتون قصه های ساختگی بگم. وسطش که اشتباه می کنم بلافاصله بهم گوشزد می کنید.

علاقه زیادی به همذات پنداری با بزرگترها دارید. چوب یا مداد بر می دارید و به قول خودتون آتیش (سیگار) می کشید.

امیر حسین میگه مامان من عمو محمودم (شوهر خاله مهوش). بگو دیگه اتیش نکش خفه شدیم. این جمله رو تکرار می کنم.

امیر حسین: صبر کن اخبار تموم بشه خاموشش می کنم. (رو به امیر علی می کنه و میگه) بهاری (شوهر خاله پری) بیا یه پک بزن تا خاموش نشده.

واسه نی نی خانم لباسهای خوشگل خریدم و شما دو تایی حسابی ذوق می کنید وقتی می فهمید که شما هم یه روزی کوچولو بودید و از این لباسها پوشیدید. نی نی خانوم هم که حسابی لگد پرونی می کنه و مامان رو اذیت می کنه.

قراره ماموریت تهران مامان که کنسل شد از تاریخ 12 تا 16 بهمن ماه استان خوزستان شهرستان اهواز برگزار بشه. تا اونموقع ببینم می تونم برم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان گلی
21 دی 92 16:45
مامانی حسابی دلشادم کردی فدای اون تشخیص پسری که فرق جیگر و گوشت رو میدونهقعا دیوارها تا این زخمی شدن...حساب کار خودمو باید داشته باشمپس حسابی مریض بودی.کاش آقای همسر درکت میکرد و کمی از خستگیهاتو به دوش میکشید...عکس خوشکل پسرا کو؟؟؟بعد آرایشگاه یه عکس میزاشتی دیگه...هوای دخملی رو داشته باش
مامان مهرزاد جان
22 دی 92 8:37
اون عسلها رو ببوسفعلهاشون جالب بود کلی خندیدم، مواظب خودتون باشید نی نی ما که هنوز معلوم نیست هنوز نرفتم، وقت نمیکنم
مامان تارا و باربد
22 دی 92 10:53
سلام عزیزم حالتون خوبه همگی امیدوارم دیگه مریض نشی ای جان پسر شکمی خودم بزار راحت باشه و هر چی می خواد بخوره بچه های خوش خوراک رو عشقه کوتاهی موها هم خیلی مبارکه لباسای نی نی خانوم همچنین ایشالا کی میاد به سلامتی میگم سر راه اهواز سری هم به ما بزن مشتاق دیدارتون هستیم مراقب خودتون باشید