امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

روزی پر از دلتنگی

1392/11/2 9:55
نویسنده : مادر خانومي
450 بازدید
اشتراک گذاری

پروردگارا، روزهایی در زندگی من وجود داشته است که از همه چیز و همه کس بریده بودم، نه جایی برای رفتن داشتم و نه راهی برای بازگشت. تنها در آن زمان تو بودی که دستم را گرفتی و به آینده ای خوب نویدم دادی. روزهایم به سختی گذشت. روزهایی که فقط من و تو می دانیم چگونه گذشته است، پر از سختی و شوربختی، چه شبهایی که تا صبح اشک تنها همراه من بود و تو ناظر بودی بر تمام آن سختی ها. آن روزها و سالهای سخت (که 11 سال طول کشید) گذشت , و من هنوز چشم به دستان تو داشتم. آینده ای خوب را که نویدم داده بودی به من عطا نمودی. زندگی روی خوش را به من نشان داده بود، اما طوفانهای امتحان تو گاها پایه های این زندگی را می لرزاند. وقتی که در اوج ناامیدی و یاس برای داشتن فرزندی قرار داشتم و همه پشزکان دست از درمان کشیده بودند، در اوج ناباوری و در یک قرعه کشی کاملا عمومی به پابوسی شیر مرد خلقتت حضرت علی (ع) دعوت شدم و بوسه بر خاک زمینی نهادم که خونهای بسیاری در کنار نهر فراتش ریخته شده بود، دست نیاز به سوی کسی دراز نمودم که دستی بر کالبد نداشت، خواستم که شفاعت مرا نزد تو نماید. با اینکه می دانستم بنده ای گنه کار و روسیاهم، اما باز هم چشم امید به سوی تو داشتم و این دعوت غیر منتظره را نویدی جدید می پنداشتم. وقتی در کنار ضریح شهید کربلا، دعای توسل را می خواندم، زمانی که به خود آمدم اشکهایم بر پهنای صورت ریخته بود و همه زائران آن حریم مطهر، چه ایرانی و چه غیر ایرانی همنوا با من دعای توسل می خواندند و اشک می ریختند فهمیدم که مرا دست خالی بازنخواهی گرداند. وقتی به دعوت آن خانم خادم حرم پاک و نورانی در کنار ضریح و بر روی صندلی وی قرار گرفتم که زیارت عاشورا را چسبیده به ضریح سیدالشهدا بخوانم، باز هم لطف و مهربانی ات قلبم را آرام گرداند. بازگشتن از آن سفر معنوی برایم سخت بود، اما می دانستم که دست خالی باز نخواهم گشت. من بازگشتم و فقط 3 ماه بعد در کمال ناباوری و یاس پزشکان دو فرشته خود را برای من زمینی کردی تا به من بنده ناشکر خود بگویی من می توانم همه کاری انجام دهم، پس دست نیاز فقط به سوی من دراز کن که تنها پناه بی پناهانم.

زمانی نه چندان طولانی از آن روزها گذشته است و من هنوز همان بنده ام، گاهی خوب و گاهی بد، اما سعی کرده ام فرزندانم را با تو و امامانی که دستم را گرفتند آشنا کنم. الان که دارم می نویسم فرزندی دیگر با لطف و مهربانی ات در وجودم شکل می گیرد که این هم معجزه ای است الهی.

این یزدان پاک که جان و مرگ ما در دست توست. مرا برای لحظه ای به خود وامگذار که از تو دور شوم، هیچگاه قلب و دلم را با مرگ عزیزی آشنا نگردان و برای لحظه ای مرا زودتر از همه عزیزانم نزد خود فراخوان.

ای تویی که بخشنده و رحیمی....

بر من ببخشای تمامی گناهانم را....

ای مهربانترین مهربانان را

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تارا و باربد
2 بهمن 92 10:31
انقدر زیبا و تأثیرگذار و دلنشین نوشتی که جای هیچ حرفی نمی مونه عزیزم