امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

دوباره شیشه شیر

1392/9/26 12:15
نویسنده : مادر خانومي
532 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرهای من، وروجکهای شیطون، قند قندون و نمک نمکدون مامان الهی مامان فدای اون دلهای نازک مثل برگ گلتون بشه.

این روزهای ما همچنان می گذرند و ما سجده شکر بر آستانه خدای مهربان می نهیم که اینچنین نعمتهایش را به ما ارزانی می دارد.

مریضی امیر حسین همچنان ادامه دارد و گاها دل پیچه که به یکباره او را زمین گیر می کند. بعد هم که در طی این مدت 12 روز هنوز اسهال ادامه دارد. پریشب به حدی حالش بد بود که به آقای پدر می گفت بابا کمرم رو نفس بده (منظورش ماساژ دادن بود) بعد می گه بابا از امام حسین بخواه دل منو خوب بکنه، من رو ببرید پیش آقای دکتر تا خوب بشم. باز هم استفراغ کرد. مجبور شدیم ساعت 9 شب ببریمش بیمارستان. بعد از معاینه به دکتر می گم می خواستم بهش شربت مترونیدازول و فورازولیدن بدم اما ترسیدم. دکتر می خنده و میگه خودت که یه داروخونه داری دیگه چرا بچه رو اوردی پیش من. تجویزت هم که حرف نداره. همین ها رو بهش بده. واسه اینکه پول ویزیت رو ضرر نکنیم واسه خودم دو روز استعلاجی می نویسه. دکتر ازش می پرسه کجای دلت درد می کنه دست بزار. امیر حسین با لبخند خاصی بهش می گه نافم درد می کنه. موقع ترک اتاق دکتر، امیر حسین با لحن خاصی می گه آقای دکتر!!!! ممنون که دلم رو خوب کردی.خودم هم حال چندان خوشی ندارم. واسه همین دیروز توی خونه پیش هم بودیم و حسابی از خجالت از مامان دراومدید. اتاقتون رو مرتب کردم و اسباب بازی ها رو توی کمد براتون گذاشتم و گفتم که دیگه حق ندارید توی اتاق اسباب بازی های رو بریزید.

چهارشنبه هفته قبل آیلین طلایی هر دو تا چشمش رو عمل کرد. مشکلش با یک گل مژه کوچولو شروع شد، یه پزشک خیلی بد تحریکش کرد و گل مژه تمام پلکهای چشمش رو درگیر کرد. مجبور شدن که دیگه دو تا چشمش رو جراحی بکنند. شبی که جراحی کرده من رفتم خونه خاله مهوش و شما با بابا رفتید خونه عمع جون فاطمه. چون اگر شما هم تشریف می آوردید که دیگه می شد میدون جنگ. خلاصه حال آیلین خیلی بد بود و دائم اصرار داشت که چشمهاش رو باز بکنند. روز جمعه صبح رفتیم خونه مامان جونی، طبق معمول باید می رفتیم حموم. از ساعت 10 تا 12.30 حمام بودیم. وقتی که بیرون آمدیم مامان تا حد مرگ خسته بود و دلش درد می کرد. اصلا نمی تونستم تکون بخورم. کمی خوابیدیم و عصر همه با هم رفتیم خونه خاله مهوش و ایلین طلایی رو دیدیم. تمام پلک هاش بخیه خورده بودن.

امیر علی وقتی که عصبانی می شه می گه: "من با همتون گهرم (قهرم)ف با من صحبت نکن" بقدری این دو جمله و قشنگ ادا می کنه که بعدش دوست دارم اون دهنش قشنگش رو بخورم.

از موقعیکه شیشه شیر رو ترک کردید امیر حسین همچنان چشم انتظار که فرشته مهربونی بیاد و براش شیشه شیر بیاره. واسه همین توی این مدت اصلا شیر نخورد. واسه همین تصمیم گرفتم دوباره با شیشه بهش شیر بدم. خوردن شیر برای سلامتی و استخوان بندی بچه خیلی مفیده. وقتی دوباره بهش شیشه شیر رو دادم حسابی ذوق می کرد. امیر علی هم دوباره شروع کرد با شیشه شیر خوردن. مهم خوردن شیر هست چه با شیشه، چه با لیوان.

از موقعی که براتون خمیر بازی خریدم واسه خودم دردسر درست کردم. همیشه دعوا و نق چاشنی زندگی مون هست. تمام فرش و موکت و لباس و تخت و مبل و ..... خمیری شدن. امیر علی خیلی با امیر حسین لج می کنه و همیشه خمیرهای بازی رو بر می داره واسه خودش. در مجموع هر اسباب بازی رو که بخواد باید ببره حتی اگر با زور و کتک زدن امیر حسین باشه، امیر حسین هم میاد پشت من قایم می شه و انتظار داره که من میانجی بکنم. اما من اینکار رو نمی کنم چون خودش باید گلیمش رو از آب بیرون بکشه.

چند روز پیش هوای بارانی و مطبوعی 48 ساعت ما رو خونه نشین کرد. بچه ها موقع نماز خوندن بابا از سر و کولش بالا می رن، دست دور گردنش می ندازن و خلاصه در تمام طول مدت نماز آویزون بابا هستند. رعد و برقکه چاشنی بارون هست و بچه ها معمولا از رعد و برق یه ترس خاص دارند. بابا مشغول نماز خوندن بود و امیر علی همچنان آویزون گردن بابا، موقع رکوع امیر علی دستش رو دور گردن بابا حلقه کرده بود و پشت بابا دراز کشیده بود همزمان با سجده رفتن رعد و برق شدیدی تمام شیشه های خونه رو به لرزه دراورد امیر علی به محض اینکه بابا رفت سجده بلافاصله دستهاش رو از دور گردن بابا ول کرد و رفت زیر شکم بابا قایم شد. صحنه خیلی خنده داری بود. امیر حسین سرپا ایستاده بود و کارتون تماشا می کرد، موقع رعد و برق بلافاصله روی زمین دراز کشید و سرش رو زیر متکا قرار داد. عکس العملهای خیلی خنده داری از خودشون نشون دادند.

عمو جواد دیروز عازم سفر کربلا بود. خوش به سعادتش که داره می ره، اما با این اوضاع و احوال من دلم کمی شور می زنه. خیلی دوست داشتم منم همراهش می رفتم اما با این وضعیت نمی تونم. عمو علی جراحی کرده و دیروز مامان فهمید. شب به بابایی گفتم که برید بهش سر بزنید من که خودم خونه عمو علی پا نمی زارم. (بخاطر مسائل قبلی که مامان رسما دعوتشون کرد هم واسه خرید خونمون هم واسه تولد شما ولی نیومدن) شما رفتید و من تنها موندم. همه کارهای خونه رو انجام دادم و کمی هم استراحت کردم. موقع رفتن امیر حسین می گه  مامان تو نمی آیی؟ میگم نه، عمو علی با من قهره اجازه نمی ده بیام خونشون. میگه رفتم خونشون به عمو علی می گم ناقلا چرا مامانم رو دوست نداری. می زنم تو چشمش.

شما دو تا فکر می کنید که بابا قویترین مرد دنیاست، واسه همین همیشه می گید بابا آقا گرگه رو شل و پل می کنه، با ماشین له و لورده اش می کنه.

آقا جون قراره واسه خونشون پرده جدید بدوزند. دیروز خیاط اومده بود که اندازه پرده بگیره. عمع جون مریم گفت بیا بهش بگو چکار بکنه. خلاصه ما رفتیم و چپ و راست دستور صادر کردیم. هر چی آقا جون می گفت پرده بلند باشه من قبول نمی کردم. خیاط پرسید شما دخترش هستید یا عروسش؟ گفتم من عروسش هستم. یه لبخند بدجنس زد و گفت چه عروس زورگویی گویی هستی. شیطان

شب موقع خواب امیر علی دوباره نق زدن رو شروع کرد. بعدش بهونه شیر گرفت. قراره که فقط روزی یکبار شیر بخورن واسه همین بهش شیر ندادم. اینجور مواقع من رو ول می کنه می ره به بابا می چسبه و دائم نق می زنه و می دونه که بابا هم بهش بها می ده. دیشب این اجازه رو به بابا ندادم که باهاش راه بیاد. واسه همین حدود 20 دقیقه نق زد و مثلا گریه کرد و دائم می گفت "بابای بن جنس" (بد جنس) چرا به من ممه شیر نمی دی؟ دیگه منو دوست نداری؟ من پسرتون نیستم؟ و .... تا موقعی که خوابش گرفت همینجوری نق می زد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهرزاد جان
27 آذر 92 10:46
عجب شیطون بلاهایی شدن ماشاله بابا بیچاره چه جوری نماز میخونه اما تیکه رعد و برقی قشنگ بود کلی خندیدم
مادر خانومي
پاسخ
آره واقعا صحنه خیلی جالبی بود.