مریضی
روزهای ما همچنین می گذره. دختر طلا حسابی بزرگ شده و مامان رو خیلی اذیت می کنه. توی این مدت بقدری مامان زیر دلش درد می کرد که حتی نمی تونست راه بره. خانم دکتر هم براش یه آمپول تجویز کرد که به سختی پیدا شد و چند تا قرص. الان الحمدلله کمی بهتریم. اسم دختر طلا تا حالا "طناز" انتخاب شده تا ببینم وقتی به دنیا میاد چه اسمی براش ثبت بشه. امیر حسین که بهش میگه آجی حریر، امیر علی میگه من "حسنا" دوست دارم. خلاصه هر کسی یه چیزی می گه.
توی هفته گذشته دو تاتون به فاصله 48 ساعت اسهال و استفراغ گرفتید. با حال ناخوش مامان و مریضی شما دو تا حسابی حالم گرفته شد. مجبور شدم یک روز اداره نرم. ماموریتی که مامان در موردش نوشته بود الحمدلله لغو شد و دیگه نمی رم. تمام فکر و ذکرم دوری از شما بود.
عمه جون مریم داره عکس حیوانات رو نشونتون می ده. به امیر حسین می گه این چیه؟ امیر حسین می گه غاز. عمه جون می گه نه اردک. حسابی درگیر می شن. عمه جون عکس غاز نشون امیر حسین می ده می گه این چیه؟ امیر حسین با پوزخند می گه مامان اردکه .