خبر های بد
این روزها اصلا خوب نیستم. فقط اومدم براتون بنویسم. یک هفته درگیر کارهای مامان جونی بودیم. توی این تهرون بی در و پیکر نمی دونم صبحم چطوری شب می شد. مامان جونی بد تر از اونی هست که فکر می کردم. براش رادیوتراپی فعلا تجویز کردن.
چهارشنبه خواب دیدم خاله بزرگ مرده. به خاله پری که گفتم گفت که عمرش رو دوباره نوشتن. خواب زن چپه. چهارشنبه شب بدون هیچ تصمیم قبلی به خرم اباد برگشتیم. ساعت 6 صبح رسیدیم. خسته بودم خوابیدم. ساعت 9 خاله پری تماس و گرفت و گفت که خاله بزرگ مرده.
حال و روز خوبی اصلا ندارم.
خدایا قسمت می دهم به حرمت قلبهای شکسته همه مسلمین. همه بیماران را شفا بده و مرگ را بر همه بندگانت آسان نما.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی