امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

مریضی

روزهای ما همچنین می گذره. دختر طلا حسابی بزرگ شده و مامان رو خیلی اذیت می کنه. توی این مدت بقدری مامان زیر دلش درد می کرد که حتی نمی تونست راه بره. خانم دکتر هم براش یه آمپول تجویز کرد که به سختی پیدا شد و چند تا قرص. الان الحمدلله کمی بهتریم. اسم دختر طلا تا حالا "طناز" انتخاب شده تا ببینم وقتی به دنیا میاد چه اسمی براش ثبت بشه. امیر حسین که بهش میگه آجی حریر، امیر علی میگه من "حسنا" دوست دارم. خلاصه هر کسی یه چیزی می گه. توی هفته گذشته دو تاتون به فاصله 48 ساعت اسهال و استفراغ گرفتید. با حال ناخوش مامان و مریضی شما دو تا حسابی حالم گرفته شد. مجبور شدم یک روز اداره نرم. ماموریتی که مامان در موردش نوشته بود الحمدلله لغو شد و دیگه نمی رم. ت...
20 آذر 1392

شیطون بلاهای مامان

روزی نیست که شما دو گل زیبای هستی لبخند رو به لبمون نیارید. زندگی بر وفق مراد هست و من خدای بزرگ را شاکرم که این آرامش رو به ما عطا کرده است.  موهاتون حسابی بلند شده و اصلا فرصت اینکه با هم بریم کوتاهشون بکنیم رو ندارم. حتما باید خودم همراهتون باشم وگرنه پا توی آرایشگاه نمی زارید. با این وضعیت الان و دختر طلای شیطون اصلا نمی تونم اینکار رو بکنم واسه همین تصمیم دارم تا عید موهاتون رو کوتاه نکنم. از وقتی که دیگه رانندگی نمی کنم هر روز ظهر شما با بابا می آیید دنبال من. وسط راه خوابتون می گیره. امیر حسین مثل عکس بالا می ره پشت شیشه عقب می خوابه و امیر علی روی صندلی عقب می خوابه. این خوابیدن هم به عقل جن نمی رسه. امیر علی قسمت جلوی...
10 آذر 1392

ماجراهاي گذشته

عاشورا و تاسوعاي امسال زياد بيرون نرفتيم. شب تاسوعا حال شما دو تا اصلا خوب نبود و سرفه هاتون روبروز بدتر مي شد واسه همين باز هم مجبور شديم ببريمتون دكتر خودتون. وقتي كه مريض مي شيد حتما بايد پيش دكتر خودتون (آقاي دكتر شركت العباسيه، فوق تخصص بيماريهاي عفوني اطفال) بريد، اگر 100 تا دكتر ديگه بريد خوب نمي شيد. به محض اينكه دكتر شما رو بببينه حالتون خوب مي شه. خلاصه اون دكتر رفتنتون واسه ما با داروها و حق ويزيت دكتر 140 هزار تومان ناقابل آب خورد. از مطب كه بيرون اومديم شما بهونه گرفتيد كه بايد بريم هيئت ها رو ببينيم. مجبور شديم بريم. حدود نيم ساعتي مونديم تا هيئت زنجيرزني پسرخاله كيانوش اومد. پسرخاله كيانوش توي اون هيئت طبل مي زد و پابرهنه هم ب...
5 آذر 1392

خداحافظ شیشه شیر

روزهای ما به سرعت سپری می شوند و شما روزبروز بزرگتر و شیرین تر می شوید. امیر حسین دوباره دچار کمی لکنت زبان در کلمه چرا؟ شده است. خودم می دانم که توپ و تشرهای من و آقای پدر بی تاثیر نیست. برای همین تصمیم گرفته ایم که کمی این تهدیدها را کمتر بکنیم. هرچند که بسیار سخت است و شیطنت ها و حرف گوش نکردن های امیر حسین بی حد و مرز است. امیر علی چند روز پیش شخصا و در یک اقدام انتحاری شیشه شیر را ترک کرد و حالا با لیوان شیر می خوره، اما امیر حسین هیچ قدمی بر نمی داشت. مجبور شدم پستانک را قیچی بکنم. بالاخره دیشب با هزار وعده و وعید یک لیوان شیر با نی خورد. باز هم جای شکرش باقی بود. برای خوردن شیر با لیوان یک جایزه خوب باید بهشون می دادم. بهترین جایزه ...
29 آبان 1392

عاشورا و تخیلات شما

بالاخره شنبه گذشته عمو حاجی از مکه اومد. بابا اصرار داشت که تا شهرستان بروجرد (حدود 95 کیلومتر) به استقبالشون بریم. هر چی من اصرار کردم قبول نکرد، می دونستم که می ره پس ما هم باهاش رفتیم. با اینکه نشستن توی ماشین برام خیلی سخته، اما مجبور بودم که برم. با ماشین خاله پری رفتیم، مامان سیما هم باهامون اومد. موقع رفتن خیلی خوب بود، اما موقع برگشتن همه اش دلم توی مشتم بود. هر چی به بابا می گفتم آروم بره گوش نمی کرد. هوای بسیار بدی بود و باران شدیدی می بارید. با هزار دلهره به خونه رسیدیم. وقتی ما رسیدیم آقا جون سر گوسفند رو بریده بود و خون زیادی تو حیاط ریخته شده بود. شب شام خونه عمو حاجی بودیم. توی مهمونی دائم شما می رفتید و می اومدید، مجبور بودم ...
21 آبان 1392

یه گل به سر کوچولو

داداشهای محترم امروز اولین چیزی که براتون می نویسم اینه که عضو جدید خانواده ما یه گل به سره. دختر طلا، خانم بلا. مامان از خوشحالی توی پوست خودش نمی گنجید وقتی که فهمید نی نی ما دختره. امیر علی که حسابی عشق می کنه با نی نی. براش شعر می خونه و دستش رو روی شکم مامان می زاره و مثلا به نی نی دست می ده. اما امیر حسین چشم دیدنش رو نداره، میگه می خوام چاقو بیارم توی شکمت نی نی رو دربیارم تا بمیره. حالا واسه اسم نی نی موندیم. امیدوارم مامان های عزیز کمکمون بکنن. شیطنت هاتون همچنان ادامه داره و روزی بدون خبر نمی گذره. می خوام برم سوپر مارکت سر خیابون خرید بکنم، غروبه و باد سردی میاد. بهتون می گم بچه ها شما برید خونه آقاجون تا من برم آمپول بزنم و ب...
9 آبان 1392

خاطرات تصویری

امیر حسین امیر علی به ترتیب از راست به چپ:دختر عمو سوفیا، پسر عمه امیر محمد،امیر علی نفس مامان، دختر دایی گلسا، امیر حسین قلب مامان، آیلین طلایی (نوه خاله مهوش)، دختر دایی گلنوش اولین شورت و زیر پوش مردونه ...
4 آبان 1392