امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

خوش اومديد

1389/7/26 8:07
نویسنده : مادر خانومي
521 بازدید
اشتراک گذاری

روز يكشنبه مورخ 4/7/1389 ساعت 7 صبح با زن دايي تيام و خاله مهرنوش و بابايي و خان دايي رضا رفتيم بيمارستان. ماشين خودمون اون روز خراب شده و بود و با ماشين خان دايي رفتيم. خان دايي با دوستاش قرار گذاشته بود كله پاچه بخورن اونو رسونديم و بعد همه رفتيم بيمارستان. بابايي ما رو گذاشت  و رفت كه ماشين خودمون رو درست بكنه. ما هم رفتيم كارهاي اوليه رو انجام داديم و منتظر شديم تا خانم دكتر بياد. سه تا مامان بوديم كه بايد امروز بچه هامون دنيا مي اومدن. به من اتاق خصوصي ندادن چون بيمارستان دولتي بود. يكي از دوستاي مادرخانومي اونجا بود و سفارشمون كرد و بهمون يه اتاق دو تخته دادن واسه اينكه مريضهاي ديگه صداشون درنياد گفتن كه اين مادر خانومي قراره دو تا ني ني داشته باشه. من اولين كسي بودم كه رفتم اتاق عمل چه روز شيرين و قشنگ و پر اضطرابي بود. خلاصه اول بي حسي موضعي بعد جراحي و بعد اولين صداي گريه و اشك من. خداي من چه لحظه قشنگي بود بعد صداي گريه دوم و خالي شدن بغض مادر خانم و شكرگذاري. و شما در ورز 4 مهرماه 1389 ساعت 10 صبح در بيمارستان عسليان خرم آباد و با دستان پرمهر خانم دكتر الهام علي حسيني به دنيا آمديد.

از اتاق عمل كه بيرون اومدم مامان جوني، خاله مهتاب، خاله پري، خاله مهرنوش، خانم دايي، خاله مهوش، عمه ليلا  و ... همه بودن. خانم دايي ازتون عكس قشنگي رو گرفته بود كه الان گوشه وبلاگ هست اين عكس اتاق عمل . هنوز توي بخش بوديد تا دكتر بياد معاينه تون بكنه. حدود ساعت 2 آوردنتون. واي قلب مامان داشت از دهنش بيرون مي اومد. چقدر خوشحال بودم. دوست داشتم اين خوشحالي رو به همه بدم. از بابايي خبري نبود نه تماسي گرفته بود نه شيريني آورده بود. بهش تلفن زدم  زياد سرحال نبود گفت كه داره شيريني مياره. حتي گل هم نياورد. خيلي از دستش ناراحت شدم كه روز به اين خوبي رو عادي گرفته بود. خلاصه دوتاييتون رو بغل كردم و بوسيدمتون. امير علي تپل و سفيد و خوشگل. امير حسين ملوس و ناز و شيرين.

عصر مامان سيما و عمه ها و زن عمو ماهرخ و بچه ها اومدن. حال امير حسين زياد خوب نبود. شب كه شير خوردي توي تختخواب كوچولوت خوابيدي امير علي داشت شير مي خورد كه خاله مهرنوش جيغ زد. وقتي نگات كردم سياه سياه بودي خاله مهرنوش با پاي برهنه دويد و تو رو انداخت بغل پرستار بخش. اونهم بلافاصله زير و روت كرد، سرت پايين بود. چند تا پشتت زد و صداي گريه ات دراومد. بالافاصله به بخش NICU فرستادنت و گفتند كه موقعي دنيا اومدي خوب خلط هاي گلوت رو تخليه نكردن و تا صبح توي NICU موندي. او نشب تا صبح مادر خانومي تا صبح گريه كرد. من و داداشي از خدا خواستيم كه تو رو سالم بهمون بده. شب مادرخانومي فهميد كه بابايي صبح با ماشين خان دايي رضا يه تصادف وحشتناك كرده كه اينقدر دير اومده.

از اين به بعد تصميم دارم عكس بذارم و زير هر عكس براتون توضيح بدم.

امير حسين در NICU            امير علي و امير حسين در بيمارستان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

هستی
2 دی 90 21:16
سلام مامان دوقلوها پیش دریای منم بیایید یه جشن حسابیه
یاسمن جووون
4 مهر 91 13:34
پس چرا دیگه پست نمی زاری؟