امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

آخرين سونوگرافي

امروز شنبه است. حالم اصلا خوب نيست. نمي تونم ديگه راه برم وزنم به 96 كيلو رسيده و حسابي گنده شدم. ساعت 11 صبح با بابايي رفتم سونوگرافي. دكتر گفت كه وزن هركدومتون حدود 2500 گرم است . خوب هم تكون مي خوريد. عصر رفتم پيش خانم دكتر. صداي قلبتون رو گوش داد. خوب بود. بهش گفتم كه خيلي درد دارم. گفت كه بايد تا آخر مهرماه بمونم تا شما خوب رشد بكنيد. سونوگرافي رو نشونش دادم. حرفش همون بود. وقتي كه گفتم خيلي درد دارم دلش برام سوخت و گفت بايد معاينه ات بكنم. ديگه تكون خوردنتون رو كم حس مي كنم به خانم دكتر كه گفتم و اون معاينه كرد خيلي تعجب كرد و سريع نامه بستري رو برام نوشت گفت بچه ها دارن دنيا ميان برو بيمارستان بستري شو اگه شب حالت بد شد با من ت...
3 مهر 1389

امير علي مادر خانمي رو اذيت مي كنه

شكم مادر خانمي خيلي بزرگ شده . دور كمرم شده 125 سانتي متر. ديگه نمي تونم راه برم. امير علي كه دائم ايستاده و استواره سرش درست زير قفسه سينه مادر خانمي قرار داره و خيلي مادر خانمي رو اذيت مي كنه. گدختر دايي گلسا ميشنيه روي بغلم و براتون شعر مي خونه و شما مثل ماه تكون مي خوريد. كمك كمك داريم به زمان موعود نزديك مي شيم. فردا عيد فطره و ديگه چيزي نمونده كه توي بغل مادر خانمي جا بگيريد. امير حسين اون زير به زور تكون مي خوره. منتظرتونم عزيزم.
22 شهريور 1389

فوت پسر خاله

امروز گفتن كه پسر خاله محمد تصادف كرده. خيلي ناراحت شدم. استرس گرفته بودم واسه همين رفتم خونه مامان جوني. كسي اونجا نبود. از زن دايي تيام پرسيدم گفت كه رفتن خونه خاله پري. تعجب كردم حالشون گرفته بود. خاله مژگان هم اونجا بود. خيلي اصرار كردن كه بشينم. گفتم نه مي خوام برم به مامانم تلفن بزنم. وقتي تلفن زدم خاله پري جواب داد. صدا توي ماشن مي پيچيد . وقتي ازش پرسيدم كه كجا هستند منم مي خوام بيام. گفت هول نكنم دارن مي رن تهران. گفت كه پسر خاله غزال (برهان) مرده و دارن مي رن. انگار دنيا رو روي سرم خراب كردن. برهان همبازي دوران بچگي من و خاله مهتاب بود. سه تامون با هم بزرگ شديدم. سال 1380 برهان بر اثر يه سانحه ضربه مغزي شد و بعد از اون زندگي نباتي ...
21 مرداد 1389

شناگر شديد

امروز براي سونوگرافي داپلر رفتم. سر ظهر بود و خيلي گرم. توي صفحه مانيتور ديدمتون. شناگر شده بوديد. با مهارت كامل شنا مي كرديد و دست و پاتون رو تكون مي داديد. اون كوچيكه به سختي مي تونست تكون بخوره چون داداش بزرگه روش افتاده بود. ديگه قطعي دو تا داداش هستيد. يكيتون همش سر پا ايستاده به اصطلاح پزشكي بريچ. تويي كه هميشه ايستاده و استواري قل اول هستي و ميشي داداش بزرگه پس اسمت رو مي ذاريم امير علي و تويي كه اون زير افتادي و به سختي تكون مي خوري ميشي داداش كوچيكه و اسمت امير حسينه. از امروز باهاتون كه حرف مي زنم اسمتون رو مي يارم. همه چيزتون هم سالم سالمه. فيلمتون رو هم دارم .
23 خرداد 1389

عروسي عمه فاطمه

قراره آخر ماه عروسي عمه فاطمه باشه. قبلا رفته ماه عسل حالا مي خواد جشن بگيره. شكم مادر خانومي هيچ تغييري نكرده مي ترسم شما اصلا رشد نكرده باشيد. امروز كه رفتم سونوگرافي دكتر ساكي بهم گفت كه يكيشيون 90 درصد پسره و اون يكيشون 75 درصد پسره. گفتم نه يكيشون دختره خيلي اميدوارم كه يكي از شما دختر باشه تا به اصطلاح جنسمون جور باشه.  
25 فروردين 1389

دو تا دوقلو ديگه

تا الان هيچي از دوقلوهاي خاله مهتاب ننوشتم آرتميس و آميتيس رو مي گم اونا خيلي بانمكن. خاله مهتاب ازم قول گرفته اگه شما دو تا سالم به دنيا اومديد براشون گردنبند بخرم. اونها فقط 9 ماه از شما بزرگترن و من خيلي دوستشون دارم.  آميتيس    آرتميس   ...
18 فروردين 1389

عروسي خاله مهرنوش

تعطيلات عيد كم كم گذشت و رسيديم به آخرش. روز 11 فروردين عروسي مامان مهرنوش بود. شب قبل از عروسي همه رفتيم خونه خاله مهوش. حنابندون نبود ولي همه اونجا جمع شديم. خيلي دوست داشتم منم برقصم ول بخاطر شما نمي تونستم. روز عروسي با خاله الهه رفتيم آرايشگاه ماهان و تريپ زديم. بعدش هم رفتيم عكاسي پرشين و چند تا عكس يادگاري گرفتيم كه براي هميشه موندگار باشه. وقتي رسيديم تالار همه اومده بودن. اونشب كمي رقصيدم ولي نه اونطور كه دلم بخواد. مامان جوني نمي ذاشت، شما دو تا مامان رو از همه چيز انداختيد. شب خيلي خوب بود. روز سيزده بدر با آقا جون و عمو و عمه ها بيرون رفتيم. خيلي سردم بود. آقاجون تازه فهيمد كه شما دو تا هستيد، ذوق مي كرد. شب مامان جوني برا...
14 فروردين 1389