امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

مامان كجايي؟

دوتاييتون سرماي خيلي سختي خورديد. آب از دهن و چشم و دماغتون سرازير شده. بهتون گفتم دماغتون رو بايد با دستمال پاك كنيد. امير حسين الكي مياد و ميگه (مامان مماغ). امير حسين عزيزم وقتي سوزنت گير مي كنه دائم مي گي مامان كجايي؟ بابا كجايي؟ آقاجون رو خيلي اذيت مي كنيد. امير علي هم كه دائم بهونه مامان سيما رو مي گيره. ميگه ماسيسا كجايي؟
11 مهر 1391

تولد دو سالگي

تولد دوسالگيتونه. از يك هفته پيش با پاره كردن پستونك دهني در ترك هستيد. هر وقت هم بهونه اش رو مي گيريد مامان مي گه پيشي اون رو پاره كرده. خيلي راحت ترك كرديد اصلا انتظارش رو نداشتم. مامان خيلي خوشحاله. با اينكه قصد ندارم براتون تولد بگيرم ولي ديروز با بابا رفتيم و براتون سفارش كيك دادم. ساعت 6 رفتيم آتليه و حسابي حالمون رو گرفتيد تا چشمتون به ماشين و موتور خورد دوباره ديوونه شديد. امير حسين كه خيلي نق مي زنه انگار قرار مريض بشه. وقتي رفتم كيك رو از قنادي بيارم حسابي حالم گرفته شد. گريه ام گرفته بود. آخه روي كيك به جاي عدد 2 عدد 18 رو نوشته بودن تازه اسم امير حسين هم يادشون رفته بود. يه دعواي حسابي با قنادي و دست از پا دراز تر اومديم خونه. او...
8 مهر 1391

شروع دوباره

از امروز تصميم دارم براتون روزانه يادداشت بزارم. البته اگر فرصتي باشه و اينترنت هم در دسترس باشه. روند كلي رشدتون به صورت زير است. 1- امير علي: از يك سال و هشت ماهگي ديگه كامل حرف مي زني و جمله مي گي. لري و فارسي و رو با هم صحبت مي كني. خيلي شيرين زبوني مي كني. ولي همچنان مامان رو اذيت مي كني و بهونه گيري مي كني. يك كلمه زشت رو ياد گرفتي و در موقع عصبانيت اون رو تكرار مي كني. (تف د ريت) 2- امير حسين: همچنان معتاد به پستونك دهني هستي و يك لحظه از خودت جداش نمي كني. كلمه كلمه حرف مي زني و در موقع عصباني شدن داداش رو گاز مي گيري.
8 مهر 1391

خوش اومديد

روز يكشنبه مورخ 4/7/1389 ساعت 7 صبح با زن دايي تيام و خاله مهرنوش و بابايي و خان دايي رضا رفتيم بيمارستان. ماشين خودمون اون روز خراب شده و بود و با ماشين خان دايي رفتيم. خان دايي با دوستاش قرار گذاشته بود كله پاچه بخورن اونو رسونديم و بعد همه رفتيم بيمارستان. بابايي ما رو گذاشت  و رفت كه ماشين خودمون رو درست بكنه. ما هم رفتيم كارهاي اوليه رو انجام داديم و منتظر شديم تا خانم دكتر بياد. سه تا مامان بوديم كه بايد امروز بچه هامون دنيا مي اومدن. به من اتاق خصوصي ندادن چون بيمارستان دولتي بود. يكي از دوستاي مادرخانومي اونجا بود و سفارشمون كرد و بهمون يه اتاق دو تخته دادن واسه اينكه مريضهاي ديگه صداشون درنياد گفتن كه اين مادر خانومي قراره دو ت...
26 مهر 1389