امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

کارتون

حسابی شیطون و بلا شدید،  براتون یه هارد اکسترنال پر از کارتون آوردم، همه کارتون های قدیمی و جدید، کارتون حنا دختری در مزرعه داره پخش میشه، امیر حسین: مامان اسمش حناست یا کانا؟ اسمش حناس پسرم، امیر حسین: حنا مثه عرق نعنا یکی. از کارتون ها پسر کوهستانه، پسری به اسم پپرو که به دنبال پدرش میگرده تا پیداش بکنه گلنوش: امیر علی اسم این کیه امیر علی: اسم کوچیکش!!!!!!!!!!! پپرو اما شاید اسم بزرگش پسر کوهستان باشه حسنا: مامان پپرو دیگه ده سالش شده، بزرگ شده باید بره دنبال باباش بگرده، آقا شده حسنا خانم این هفته خروسک گرفت حالش خیلی بد بود، میگه میخوام با خان دایی مهدی حرف بزنم، وقتی بهونه اش رو میگیره، فیلم ازش میگیرم و ...
20 بهمن 1395

پلاسکو

روز سی ام دی ماه 1395  ساختمان 17 طبقه پلاسکو در خیابان جمهوری تهران بر اثر آتش سوزی فرو ریخت و حدود 25 نفر رخ در نقاب خاک کشیدند. خیلی خبر سخت و ناگوار بود و تا 48 ساعت ذهن ما رو درگیر کرده بود. شما بچه ها علاقه زیادی به دیدن به سریال کیمیا دارید، هر چی هم سعی می کنم شما رو منع بکنم نمی تونم. حسنا خانم که تمام شخصیتهای سریال رو می شناسه. با تاکسی سرویس می خوایم بریم خونه خاله پری، وقتی راننده مقصد رو می پرسه من می گم خیابان ساحلی می ریم کوچه آرش دوم. حسنا بلافاصله میگه منظورت آرش توی کیمیاست. من و راننده تاکسی بچه ها همه دارن با هم بازی می کنن، مامان بازی و عراقی بازی، صدای گریه گلسا بلند میشه، یه جیغ وحشتناک میکشه و وسط گریه...
7 بهمن 1395

قلبی در کنار خدا آرام گرفت

روز نوزدهم دی ماه سال 1395 ملت ایران یاری شفیق، مردی مقتدر و انسانی وارسته را از دست داد. آیت اله اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی، بزرگ مردی از ایران، امیرکبیر دوران انقلاب و پدر اصلاحات رخ در نقاب خاک کشید. اولین رای ریاست جمهوری مامان برای آقای هاشمی بود. مردی که همیشه برایم اسطوره بود.  
25 دی 1395

شیطنت های شما

خاله مهوش سه روز قبل از شب یلدا با یه ماشین تصادف کرد و همه اش درگیرش بودم. اصلا وقت نکردن برای شب یلداتون برنامه ریزی بکنم. خاله پری هم همون زمان عازم سفر کربلا بود، پنج شنبه بعد از شب یلدا هم مراسم سالگرد مامان جونی بود و باید یه تنه به همه کارها می رسیدم. خدا رو شکر همه کارها خوب پیش رفت. حسنا با بند کیفم بازی می کنه و صحبت می کنه، چشمم مسیره دست حسنا و کیف رو نگاه می کنه، یه دفعه خودش با یه حالت خاصی میگه بشه ها بی دلیل نباید دس بزنن به تیف مامانشون (بچه ها بی دلیل نباید دست بزنن به کیف مامانشون) ظهر می رم خونه و حسنا خوابه، از فرصت استفاده می کنم و پسرها رو می برم آرایشگاه و موهاشون رو کوتاه میکنمريال وقتی که بر می گردیم حسنا هنوز...
12 دی 1395

موزه یا کوزه

ظهر که می رم خونه امیر حسین یه پاک کن مشکی بزرگ میاره و میگه این پاک کن جدیدمه. بهش می گم این رو از کجا آوردی؟ تو که پاک کن مشکی نداشتی؟ میگه از موزه آوردم. با تندی نگاهش می کنم (با خودم فکر می کنم امروز با مربی مهدشون رفتن موزه حیات وحش) و می گم شما نباید چیزی رو که از زمین می بینی برداری شاید این مال یه نفر دیگه بوده که گمش کرده و حتما میاد دنبالش. با حالتی حق به جانب میگه نه مال کسی نبوده، مال مامان جونی بوده از توی موزه پیداش کردم!!!!!!! میگم مامان جونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون که مرده ، اصلا مگه مامان جونی موزه رفته، با لبخند تمسخر آمیزی میگه، نه بابا از توی موزه که توی کابینت مامان جونی بود پیداش کردم، اون دو تا موزه آبی. تازه می فههم منظور...
23 آبان 1395

نقاشی

هفته گذشته هفته شلوغی بود. زن دایی با مامان شهین رفت تهران که زانوی پای راستش رو عمل بکنه، گلنوش و گلسا پیش ما موندن، حسابی شلوغ بودیم و خوش می گذشت، کودکانه هایتان رنگ زیبایی داشت گاهی جنگ و جدل بود و گاهی مهر و عاطفه. الحمدلله لکنت حسنا کاملا برطرف شده و دیگه مشکلی نداره. شیرین زبونی هاش دوباره شروع شده. امیر حسین میگه مامان تبلتم رو می دی بازی بکنم؟ - نه چرا؟ - قانون خونه ما میگه تبلت فقط پنج شنبه ها پس خودم یه تلبت درست می کنم. اینم میشه نقاشی تبلت امیر حسین. از همه جالبترش نماد share it و نوشتن مارک تبلت یعنی lenovo هست. مربی بچه ها رو توی خیابون می بینم. احوالشون رو می پرسم، میگه روز شنبه در م...
16 آبان 1395

روزانه های ما

قند عسل های مامان روزهاتون شاد شاد و ایام به کامتون باشه. الحمدلله لکنت زبان حسنا خوب شد، این لکنت تا پنج شنبه شب 29 مهر ماه ادامه داشت، هفته آخر شدت بسیاری پیدا کرده بود، جمعه صبح که از خواب بیدار شدیم، اصلا لکنتی در صحبت کردن حسنا خانم وجود نداشت. خدا رو شکر که این مشکل به یکباره رفع شد. حالا شیرین زبونی حسنا شروع شده. به انار می گه "اندور" و وقتی می خوره و صورتش قرمز میشه میگه مامان صورتم آلبالویی شده.شما دو وروجک هم که حسابی سرگرم مدرسه شدید،خیلی خوشحالم که به راحتی در این مقطع از زندگی تون که جدایی از خونه و مامان بود پیروز شدید. مربی تون حسابی دوستتون داره و خیلی از تون راضیه، هر وقت میام مدرسه تون تعریف شما دو فرشته رو...
9 آبان 1395

روزهای پاییزی

این روزها به سرعت برق و باد سپری می شن. حسنا خانم لکنت زبان گرفته، نمی دونم چرا بچه های من همه دچار لکنت شدن، شاید بخاطر اینه که خیلی زود حرف زدن رو شروع کردن. به هر حال در حال دست و پنجه نرم کردن با لکنت حسنا خانم هستیم. امیر حسین و امیر علی طبق معمول شیطنت دارن. یکی از روزها که داشتم (دوشنبه 5 مهر) شام رو اماده می کردم طبق معمول شما دو تا وروجک با هم کشتی می گرفتید، صدای گریه امیر حسین توی گوشم پیچید که گفت آی سرم داداش بی تربیت. مثل همیشه بی خیال شدم. داداش کیانوش اومد ببینه چی شده که صدا زد خاله الهام بیا ببین امیر حسین، امیر حسین غرق در خون بود. تمام لباس و شلوارک و پاهاش خونی شده بود، همه فرشها  و تختخواب. امیر علی خان حین ک...
11 مهر 1395

اولین روز مدرسه

روز 26 مامان قرار بود بره ماموریت ، اما راهی نمی شدم همه اش دلم پیش شما بود ، خلاصه ساعت ده و نیم شب تصمیم عوض شد که همه با هم بریم. شال و کلاه کردیم و راه افتادیم. ساعت 2.5 شب رسیدم پلیس راه توره. بابا خوابش می اومد، منم خوابم می اومد واسه همین تصمیم گرفتیم یک ساعت بخوابیم بعد حرکت بکنیم. مامان قرار بود ساعت 8 صبح شنبه محل دوره آموزشی باشه. حساب کردیم که اگه 3.5 حرکت بکنیم انشاله 6 صبح می رسیم تهران و من می تونم سر موقع برسم. خلاصه خوابیدیم و با اجازتون ساعت 7.5 صبح از خواب بیدار شدیم.  دیگه کاری نمی شد کرد، نمی خواستم هم به بابا غر بزنم پیش خودم فکر کردم که الحمدلله سالم هستیم اگه شبانه حرکت می کردیم معلوم نبود چی می شد. خلاصه 11 رسید...
31 شهريور 1395